چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری
تو را آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد
یقین میدان که هم هر دو بُوَد هم هیچیک نَبوَد
یقین نَبوَد گمان باشد گمان نَبوَد یقین باشد
درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم
نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد
اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی
نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد
...
عطار نیشابوری
از «گوگل پلاس». برنام را از متن سروده برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر