«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

همه ی ایرانیانی که میهن خود را دوست دارند از چنین شرایطی شرمگین و سرافکنده اند!


تصویری از پیرمردی بر بالین همسرش که گویا جان به جان آفرین سپرده را درج کرده و می نویسد:
«امشب بجای گریه کردن برای آدم هایی که ۱۴۰۰ سال پیش رفته اند، بیایید به حال پیرمردی گریه کنیم که تو زمان خودمان به خاطر فقر مالی روی دست زنش جان داد. این است ایران ما؛ آره داداش!»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

برایش می نویسم:
... گرچه، آن هایی هم که برای ۱۴۰۰ سال پیش گریه می کنند در واقع به حال و روز خود می گریند؛ ۱۴۰۰ سال پیش، بیش تر بهانه است. نشنیدید، بیش تر مال دوران گذشته است، خانمه به زن همسایه اش که از شوهرش کتک خورده یا از چیز دیگری ناراحته، می گه:
پاشو آبجی بریم یه سری به مسجد بزنیم؛ یک روضه ی سیدالشهدا گوش بدیم تا دلمون کمی واشه!

پاسخ می دهد:
«خیلی خجالت می کشم که با این صحنه ها روبرو می شم؛ واقعآ متاسفم ...»

دیگر چه مانده است که بگویم؟ و در دل با خود زمزمه می کنم:
همه ی ایرانیانی که میهن خود را دوست دارند از چنین شرایطی که زالوهای انگلیسی و آمریکایی زیر نام دین و مذهب برای کشورمان به بار آورده اند، شرمگین و سرافکنده اند و تا هنگامی که این ها هستند، مردم ایران هر روز بیش تر در باتلاق تیره روزی و تنگدستی و سرشکستگی فرو خواهند رفت!

... و نمی دانم چرا هربار که چنین موردهایی می بینم به یاد تصویرهای برده ها در جمهوری اسلامی موریتانی می افتم. می دانم که شاید به دیده ی بسیاری بدبینانه باشد؛ ولی ندایی نیرومند که همواره به آن اعتماد کرده ام در ژرفای نهادم می گوید:
ما را به آن سو می کشانند ... اگر بیش تر بمانند، دخترکان و زنان ایرانی را که هم اکنون نیز اینجا و آنجا و گاه به بهای ناچیزی برای همخوابگی یکساعته تا یکساله فروخته می شوند، رسما با فتوای فلان آخوند کون نشور که پولی در جیب گل و گشادش نهاده اند به بردگی جنسی واخواهند داشت ...

ب. الف. بزرگمهر    ۱۴ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!