دوستی فرهیخته با گرایش های لیبرال دمکراتیک، همراه ای ـ میل خود، تارنگاشتی را نیز درباره ی زبان پارسی نشان داده است. به آنجا سری می زنم و از بخت بد، همان نخستین نوشتاری را که می خوانم درباره ی یکی از سرشناس ترین نویسندگان تاژیکستان، صدرالدین عینی است که گویا ناچار بوده است زیر سایه ی سنگین استالین، کژدار و مریز رفتار کند و ...
نوشته از آن کسی است که تنها
نامی از وی شنیده بودم و بیگمان در جایگاه استادی در یکی از دانشگاه های ایران جای
خوش کرده است؛ نگاهی گذرا به اینجا و آنجای نوشتاری که منم منم های آبزیرکاهانه ای
ویژه ی اینگونه «چخ بختیارهای فرهنگی» آذین بخش آن است، نادرستی ها و ناراستی
هایی چشم آزار را که همه ی نان به «نرخ روز خور»های دوران ما و همه ی دوران ها از آن پیروی
کرده و می کنند به نمایش می گذارد:
«آسته برو، آسته بیا که گربه
شاخت نزنه!» ... مبادا کاری کنم که این آب باریکه و نان و بوقلمون بریده شود! خودم
هیچ، پاسخ زن و بچه را چه بدهم؟
... و بیگمان در درجه ی نخست
به خود دروغ می گویند؛ چون بیش تر از زن و بچه نگران از دست رفتن آب باریکه و موقعیت خود هستند. «چخ بختیار فرهنگی» از آن میان، نوشته است:
«صدرالدین عینی عملاً مدافع سیاست
استالین است؛ بی آن که از وی نام ببرد. آیا عینی فقط از بیم جان این گونه موضوعات
را مورد تأیید قرار میداده است؟ آیا میتوانسته است با این نظریات مخالفت کند و
زنده بماند؟ البته بسیار بعید به نظر میرسد؛ زیرا اردوگاههای کار اجباری، هر آن
آمادهی پذیرایی از کسانی بوده است که صد در صد آرای استالین را مورد تأیید قرار
نمیدادند؛ چنان که وقتی ۱۶ تن از کمونیستهای تاجیکستان دربارهی مرزبندیهای
استالینی، نظر مخالف خود را به او نوشتند، همهی آنان ـ به جز عینی ـ یا کشته شدند
یا از اردوگاه کار اجباری سر در آوردند و در همانجا، جان به جان آفرین تسلیم
کردند.» (با اندک ویرایش در خور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب: ب. الف.
بزرگمهر)
با خود می اندیشم:
همان اندازه که بزرگنمایی نقش و
منش استالین یا هر کس دیگری در رویدادهای روزگار خود، نادرست و کوچک شمردن نقش
دیگران و بویژه توده های سترگ مردم در تاریخ است به همان اندازه، دادن نسبت هایی
اینچنین ناروا به کمونیستی پایدار، درستکار و آگاه به زیر و بمِ نبرد طبقاتی روزگاری توفنده و هر
پلشتی و نادرستی را به پای وی نوشتن، کاری نابخردانه، ناشایست و در چنین موردهایی بویژه نان به نرخ روز خوردن است.
باور کنید، از هیچ گرگی به
اندازه ی گوسپندهای بی آزاری که به خشکه علف زرد و پلاسیده ای که می چرند، دلخوش دارند،
بدم نمی آید؛ باریک تر بگویم: از چنین گوسپندهایی که شمار بسیاری از آن ها را در
لایه های میانی و فرهیختگان جامعه می توان یافت، نفرت دارم.
در پایین همان صفحه، نوشتم:
«دوستی که گرایش های لیبرال دمکرات دارد، این
تارنگاشت را یادآوری کرده بود! برای تان آرزوی کامیابی و پیروزی دارم. تنها یک
نکته است که خواندن همان نخستین سطرهای نوشته ی بالا مرا واداشت که چنین گوشزدی
داشته باشم:
این دوره نیز سپری خواهد شد و
بسیار زود! امیدوارم نان به نرخ روز نخورید!»
ب. الف. بزرگمهر ۳۱ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر