چرچیل (نخست وزیر انگلیس در دوره ی جنگ جهانی) روزی سوار تاکسی شده برای گفت و گویی رادیویی به دفتر «بی بی سی» میرفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت:
«آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.»
راننده گفت:
«نه آقا! می خواهم بی درنگ به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل
را از رادیو گوش بدهم». چرچیل از دلبستگی او به خود، خوشحال و ذوقزده، یک اسکناس
ده پوندی به وی داد.
راننده با دیدن اسکناس، گفت:
«گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا همینجا منتظر میمانم.»
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛
برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر