داستان راستان زیر را پیش تر با تفاوت هایی در یکی دو نوشتارم بکار برده بودم* و نمی دانستم یا از یاد برده بودم که برای امام محمد غزّالی، پیش آمده بود. داستان از زبان همدوره ی وی: «امام اسعد میهنه ای» در پیشگفتار جلد نخست کتاب «کیمیای سعادت» از «امام غزّالی» آمده است. غزّالی در آن هنگام، دانشجوی جوانی است که مدت کم و بیش دو سال برای آموزش های دینی فراتر از آنچه آموخته بود از شهر خود توس رهسپار گرگان (جُرجان) شده و اکنون در راه بازگشت به توس است. «امام اسعد» می گوید:
از ابو حامد محمد غزّالی شنیدم
که می گفت:
«در راه بازگشت از جُرجان دچار عیّاران راهزن شدیم.
عیّاران هرچه را که با خود داشتیم، گرفتند. من برای پس گرفتن ”تعلیقه“ (یادداشت
های درسی) های خود در پی عیّاران رفتم و اصرار ورزیدم. سردسته ی عیّاران چون اصرار
مرا دید، گفت:
”برگرد؛ وگرنه، کشته خواهی
خواهی شد“.
وی را گفتم:
”ترا به آن کسی که از وی امید
ایمنی داری، سوگند می دهم که تنها همان انبان تعلیقه را به من بازپس دهید؛ زیرا آن
ها چیزی نیست که شما را به کار آید“.
عیّار پرسید که ”تعلیقه های تو
چیست؟“
گفتم:
”در آن انبان، یادداشت ها و
دست نوشته هایی است که برای شنیدن و نوشتن و دانستنش رنج سفر و دشواری ها بر خود
هموار کرده ام.“
سردسته ی عیّاران خنده ای کرد
و گفت:
”چگونه به دانستن آن ها ادعا
می کنی، در حالیکه چون از تو گرفته شد، دانایی خود را از دست دادی و بی دانش شدی؟“
آنگاه به یارانش اشارتی کرد و
انبان مرا پس دادند.
غزّالی گوید:
این عیّار، ملامتگری بود که
خداوند وی را به سخن آورد تا با سخنی پندآموز مرا در کار دانش اندوزی راهنما شود.
چون به توس رسیدم، سه سال به تأمل پرداختم و با خویشتن خلوت کردم تا همه ی تعلیقه
ها را به خاطر سپردم؛ و چنان شدم که اگر بار دیگر دچار راهزنان گردم از دانش
اندوخته ی خود بی نصیب نمانم.»
با اندک ویرایش درخور، بویژه در نشانه گذاری ها
از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
* «کلّه هایی مکعبی، انباشته از اسناد و
مدارک!»، ب. الف. بزرگمهر، ۵ اسپند
ماه ۱۳۸۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر