نوشته است:
«آدی بیزیم دادی اوُزگه
نین!
آیا میدانید مس سونگون ورزقان با ذخیره قطعی۴۴۰ میلیون تن
و استخراج ۷ میلیون تن در سال، دومین معدن مس ایران است؟! با این حال ورزقان حتی
یک بیمارستان هم ندارد! آذربایجان، سرِ ایران نیست؛ مستعمره ایران است»
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب.
الف. بزرگمهر
نوشته ام:
«آذربایجان مستعمره ایران نیست! سبب یکپارچگی و
سربلندی ایران بوده و هست و در آینده نیز خواهد بود. کم و بیش اطمینان دارم که
سرنگونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی هم از آنجا کلید خواهد خورد و بیگمان آذربایجان
باید همه ی آن چیزهایی که هم رژیم گذشته و هم رژیم کنونی پلیدتر از آن رژیم از خلق
های ایران (نه تنها آذربایجان!) دریغ کرده، بدست آورد تا اقتصاد و فرهنگ ملی آن شکوفا
شود.
جداسری کردن، نه تنها سودی برای آذربایجان، کردستان یا
جاهای دیگر ایران ندارد که به سود امپریالیست ها و همین رژیم جمهوری اسلامی است که
دنبال بهانه برای گریز از گره گشایی دشواری های مردم که توان حل آن را نیز ندارد،
می گردد و شما در کردار خود چنین بهانه ای برای شان فراهم می کنید؛ فراموش نکنیم
که بخش عمده ی سیاست اهریمنی امپریالیست ها در ایران بر گرد پراکنده نمودن و گسستن
هرچه بیش تر پیوندهای تاریخی و اجتماعی خلق های ایران استوار شده است! رفتن به
چنین راهی، مرگ و نابودی همه است و برای شما و خودم (نیمی آذربایجانی) و آذربایجان
گرامی به دلیل جغرافیای سیاسی بی نیاز از توصیف، بیش تر از همه جای دیگر ایران خطرناک
خواهد بود.
خوب بیندیشیم و دهان بگشاییم!»
خوب بیندیشیم و دهان بگشاییم!»
کسی می پرسد:
«... میشه بگین چرا جدایی آذربایجان از ایران مرگ و
نابودی همه است؟ البته نظر خودم رو هم بگم که توی تاریخ تقریبا هزارسال گذشته این
ترکهای آذربایجان بودند که ایران رو نگهداشتن؛ ولی حالا دیگه وقتش رسیده و حتی
گذشته که ترکهای آذربایجان برای خودشون کاری انجام بدهند؛ یک مثل داریم که میگه
(اوز الیم اوز باشیم)، معنی نداره که آذربایجان کار کنه، کل ایران بخوره؛ پس جدایی
آذربایجان، مرگ اقلیت فارس ایران هست نه همه!»
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
به وی پاسخ می دهم:
با سلام به شما ...
بخشی از چیزی را که نوشته ام
همین است که شما درباره ی نقش آذربایجان در نگهداری ایران نوشته اید. در مورد جدا
شدن خلقی از خلق های دیگر ـ از دید من پارس ها هم خلقی چون سایر خلق های ایران
هستند و حقی بیش از سایرین ندارند! ـ نیز من از دیدگاه ناسیونالیستی به آن نمی
نگرم. برخی وقت ها جدا شدن نه تنها بد نیست که به سود این یا آن خلق برای پیشرفت
بهتر نیز هست. در این باره در یکی دو یادداشتم جداگانه اشاره کرده ام؛ ولی نکته ای
که در یادداشت کوتاهم بود و شاید به دلیل فشرده بودن آنچنان نارسا بوده که شما آن
را نگرفته اید، چیز دیگری است. همه ی خلق ها، بویژه آنگاه که پیوستگی اجتماعی ـ اقتصادی
و تاریخی با یکدیگر دارند ـ و این در مورد ایران و بویژه هماوندی آذربایجان با سایر
جاهای ایران صادق است! ـ به آسانی و بنا به خواست من و شما از دیگر خلق ها جدا نمی
شوند. جدا شدن شان از یکدیگر زمینه هایی دارد که گاه با تبهکاری و نابخردی رژیمی
چون رژیم تبهکار فرمانروا بر ایران، شتاب بیش تری نیز می گیرد.
برای اینکه مشخص تر و باریک تر
پاسخ شما را داده باشم، نمونه ای می آورم:
بینگاریم که زیر رهبری بورژوازی
ملی ـ و یادمان نرود که پایه های بورژوازی ملی در ایران، همه جا بسیار سست و
نارساست! ـ آذربایجان خواست از ایران جدا شود! آیا از دید شما این به سود آذربایجان
خواهد بود؟ من با قطعیت و بر بنیاد مارکسیسم ـ لنینیسم که جای سخن گسترده درباره ی
آن اینجا نیست، می گویم: نه! زیرا بی درنگ به شقه گوشتی میان حاکمیت آذربایجان در
شمال و ترکیه و از آن ها هارتر، دولت های امپریالیستی باخترزمین تبدیل خواهد شد.
به تکه های برحای مانده از یوگسلاوی پیشین که جز حاکمیت های پوشالی «تحت الحمایه»
باختر چیزی بیش نیستند، بنگرید، جستار روشنی است. تاریخ، شوربختانه به ما نمی گوید
که چکار باید کرد؛ زیرا همواره با پدیده های نویی همراه است که پیش تر نبوده اند؛
ولی به ما می تواند نشان بدهد که چکار نباید کرد. این «چکار نباید کرد» را در
منطقه ی «یوگسلاوی پیشین» و پیرامون آن می بینیم.
آیا آن جدایی به سود سایر بخش
های ایران است؟ باز هم پاسخ منفی است و زمینه ای خواهد شد برای گسستن سرزمینی با پیوستگی
های پرشمار تاریخی و از همین رو بسیار دردناک تر از آنچه در لیبی و شاید جاهای دیگر
دیده ایم. به این ترتیب، در گفته ی شما که «دیگه وقتش رسیده و حتی گذشته که ترکهای
آذربایجان برای خودشون کاری انجام بدهند ...» دیالکتیکی نهفته است که آن کار برای
خودشان می تواند به سود سایر خلق های ایران باشد یا برعکس نتیجه ای فاجعه بار برای
همه داشته باشد. اگر به این نکته کمی باریک شوید، می بینید که شیوه ی برخوردی به کلی
گونه ای دیگر از آن چیزی است که شما برخورد کرده اید و بخشی از برخورد شما را نیز
دربر دارد.
تاکنون چندین بار برای نوشتن یادداشتی
درباره ی چالش ملی در ایران کاری پژوهشی را آغاز کرده و یادداشت هایی نیز برداشته
ام ولی آن را نیمه کاره رها نموده ام؛ زیر با آنکه می پندارم که بنیاد برخورد علمی
(دیالکتیک ماتریالیستی) با آن را کم و بیش خوب دریافته ام، آگاهیم پیرامون برخی
جستارهای ملی و نمونه های تاریخی از سایر جاهای جهان آنچنان نبوده و همچنان نیست
که کاری در کم ترین اندازه ی بایسته از دانشوری و بینش به جستار ارائه دهم؛ ولی
هربار که به چنین موردهایی برخورد می کنم، خودم را موظف می بینم که کار بیش تری در
آن باره انجام دهم؛ کاری که جای آن شوربختانه در میان جنبش چپ سست و پراکنده ی ایران
تهی است و هر کس نباید به هر کاری دست بزند. به این ترتیب، اگر فشرده تر و از زاویه
ای دیگر بگویم، چنانچه جنبشی پیشرو زیر رهبری طبقه کارگر در آذربایجان براه افتد بیگمان
به سود سایر جاهای ایران و حتا کشورهای پیرامون ایران و آذربایجان است. آیا شرایط
عینی و ذهنی چنین جنبشی فراهم است؟ از دید من، نه! نیست و در شرایط کنونی جهانی
هرگونه جنبشی زیر رهبری بورژوازی تنها و تنها به وابستگی شدید آذربایجان یا هرجای
دیگر به سرمایه امپریالیستی می انجامد؛ و اگر به گونه ای مشروط بخواهم این زبانزد
را بکار گیرم، می شود «از نیش کژدم به دامن اژدها پناه بردن»!
ب. الف. بزرگمهر هفتم خرداد ماه ۱۳۹۳(«گوگل پلاس»)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر