... در آن را برایتان باز خواهم کرد ...
بفرمایید اندرون!
مردک رنگ برگزیده است: بنفش! رنگ مرداب،
رنگ کبودی، هنگامی که نابکاران کتکت زده اند؛ رنگ مرگی دردناک از خفقان ...
آن یکی دستِ کم خوش پسند تر بود که رنگِ
سبز را برگزیده بود. این یکی هم میمون وار همان کار را دنبال نموده است.
ـ چه رنگی
برگزینم؟! سرخ؟ نه! این رنگِ خون و انقلاب است. من که در همه ی زندگیم «آسته برو،
آسته بیا که گربه شاخت نزنه»، شعارم بوده ... رنگ های دیگر هم که یا آن دیگران
زودتر برداشته اند و یا آرشی دیگر دارند ... سیاه که اصلن حرفش را هم نباید زد! به
اندازه ای بسنده، سیاه هست ... قهوه ای چطور؟ نه! این هم رنگ فاشیست هاست و هم
خدای نکرده، مردم می پندارند از هم اکنون به شلوارمان ریسیده ایم! هان! یافتم!
بنفش! این از همه بهتر است ... اکنون می ماند چیزی که آن را رنگ بزنم. آری!
اینگونه بهتر است و من هم چیزی از خود به این بازی افزوده ام؛ کلید! این نماد خوبی
است! افسوس که آن اصلاح طلب زندانی، پیش تر رنگ سبز را ربوده است؛ سبز بهتر
بود و رویهم می شد: کلید در باغِ سبز! ... و عوام النّاس هم بیش تر به پیشواز آن
می رفتند؛ چاره ای نیست:
کلیدی بنفش رنگ! به رنگِ مرداب؛ به رنگِ
کبودی؛ به رنگِ خفقان! کلید دوزخ! ... در آن را برایتان باز خواهم کرد ... بفرمایید
اندرون!
ـ من؟! نه! من تنها کلیدداری هستم و بس!
ب. الف. بزرگمهر ۲۴ خرداد ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_2140.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر