روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازار می رفت.
مردی پیش آمد و پرسید:
كجا می روی؟
گفت: به بازار می روم كه درازگوشی بخرم.
گفتش: بگوی انشاءالله.
گفت: چه جای انشاءالله باشد كه خر در بازار و زر در كیسه
ی من است.
چون به بازار در آمد، مایه اش را بزدند و چون بازگشت،
همان مرد به او برخورد و پرسیدش:
از كجا می آیی؟
گفت: انشاءالله از بازار، انشاءالله زرم را بدزدیدند؛
انشاءالله خری نخریدم و زیان دیده و تهیدست به خانه بازمی گردم انشاءالله !
جاودانه عُبید زاکانی
پی نوشت:
جحی، نام یکی از همدوره
های ابومسلم خراسانی، در سده ی دوم کوچی که گویا در کوفه می زیسته و خود را دانسته
و آگاهانه به دیوانگی زده، داستان ها و ماجراهای شوخی آمیز بسیاری پدید آورده تا
بدان اندازه که در سده های میانی، نام وی به عنوان آدم بی نام و نشانِ شوخ سرشت و رند
سر زبان مردم بوده و در داستان های کوتاه طنزآمیز عُبید زاکانی نیز بازتاب یافته
است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر