عقل و جانم بُرد شوخی آفتی، عیارهای
باد دستی خاکیی، بی آبی، آتشپارهای
زین یکی، شنگی، بلایی، فتنهای، شکّر لبی
پایِ بازی سر زنی، دردی کشی خونخوارهای
گه در ایمان از رخ ایمان فزایش، حجتی
گاه بر کفر از دو زلف کافرش، پتیارهای
کی بدین کفر و بدین ایمان من تن در دهد
هر کرا باشد چنان زلف و چنان رخسارهای
هر زمان در زلف جان آویز او گر بنگری
خون خلقی تازه یابی در خمِ هر تارهای
هر زمان بینی ز شور زلف او برخاسته
در میانِ عاشقان آوازه ی آوارهای
نقش خود را چینیان از جان همی خدمت کنند
نقش حق را آخر ای مستان، کم از نَظّارهای
سنایی غزنوی
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر