روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
مِی ز خُمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه ی زهد فروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بیخردی، وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سِرّ است، بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست، نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است، نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب، خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد، مردم بیعیب کجاست
جاودانه حافظ شیرازی
این سروده ی دلنشین حافظ شیرین سخن، تنها در نشانه گذاری ها اندکی
از سوی اینجانب ویرایش شده است؛ برنامِ آن را نیز از متن سروده برگرفته ام. در
لنگه ی دوم بیت (= گات) نخست، می پندارم واژه ی «می باید» از بایستن، درست است و
کاربرد دوباره ی واژه ی «مِی» در آن لنگه را ناروا می انگارم. آمیخته واژه ی «گرانجان» را نیز که دو بخش آن جدا از یکدیگر آمده بود، سرهم نموده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر