ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینَغنَوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا اِبِل* چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
سعدی شیرازی
از «گوگل پلاس»
* «اِبِل» واژه ای عربی، نامی است اشتران را (اشترانی بیش از دو ـ واژه
نامه دهخدا). این واژه، همچنین به آرشِ «ابر باردار» نیز بکار رفته است. می پندارم
سعدی در لنگه ای از یک گات («گات»، واژه ی پارسی همتراز «بیت»!) که می گوید:
«گفتم بگریم تا اِبِل چون خر فروماند به گل ...» هر دو
آرش را با یکدیگر بگونه ای آمیخته و بکار برده است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر