«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

دو برخورد ناهمتا با خداپرستان و کیش و آیین های خداپرستانه!


نوشته تصویری با متن انگلیسی درج کرده که کسی آن را بگونه ای نارسا و بیش از اندازه آزاد به پارسی برگردانده است. آن برگردان را در زیر همین یادداشت می یابید. رویهمرفته، جُستاری چندان دندانگیر نیست؛ ولی از آن همه، واژه ی «آتئیست» (Atheist) که آن را «بی خدا» به پارسی برگردانده، نگاهم را به خود می کشد. نیک می دانم که چنین برگردانی نارسا از واژه ای با مانش فلسفی و اجتماعی، چه رویکردها و پیامدهای اجتماعی می تواند دربرداشته و کار را به کجا بکشاند؛ پایه ای است نادرست و زمینه ای خوب برای همه ی آن ها که یا از کمبود دانش اجتماعی یا به انگیزه های دیگر، همواره از آمادگی برای درهم آمیزی مانش های گوناگون و ناهمتا با یکدیگر (متضاد) برخوردارند؛ چنان درهم آمیزی که نخستین فرآورده های آن در پهنه ی نظری، گونه هایی از «اکلکتیسم» و سفسطه گرایی و در کار و کردار اجتماعی، پراکندگی بازهم بیش تر میان همه ی آن نیروهای اجتماعی خواهد بود که در بنیاد خود، نه تنها با یکدیگر دشمنی ندارند که از منافع طبقاتی کم و بیش یکدست و همسو با یکدیگر برخوردارند و تا پشت به پشت هم ندهند و پیشانی (جبهه) نیرومندی، رویاروی بهره کشان جهان نیافرینند، کاری از پیش نخواهند برد و همچنان یوغ بردگی سرمایه و بندگی اربابان قدرت را در همه جا باید بر گردن بشکیبند.   

کسی که آن «تصویر نوشته» و برگردان نارسا را درج کرده، بدرستی نوشته است:
«من خداباور هستم؛ اما ایمان و عقیده من، مانع از زندگی مسالمت آمیز و دوستانه ‌ام با فردی بی‌خدا یا متفاوت با عقیده و نظر من نمی شود ...»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

ناچار می شوم تا متن انگلیسی را خود از نو به پارسی برگردانم و آن هم، تنها برای توضیح باریک اندیشانه تر آن مانش فلسفی و اجتماعی؛ چنین از آب در آمده است:
«من یک ناگرویده* هستم
این به آرش آن نیست که آدم ترشرو و ناکامی هستم.
به این آرش نیست که می پندارم همه چیز می دانم.
به این آرش نیست که از همه چیز بیزارم
به این آرش نیست که «آتئیسم»، کیش من است.

من «آتئیست» نیستم، چون پرآوازه است.
من «آتئیست» نیستم، چون که می خواهم گناه بورزم.
من «آتئیست» نیستم، چون از دست خدا برای چیز بدی که برایم روی داده، خشمگین هستم
من «آتئیست» نیستم، چون از اهریمن پیروی می کنم.
من «آتئیست» نیستم، زیرا که «آتئیست» های دیگر مرا شستشوی مغزی داده اند

من «آتئیست» هستم؛ زیرا پس از کاوش باریک بینانه ی جُستار، هیچگونه گواهی بر هستی هیچ خدایی       نمی یابم و هیچ بایستگی درخوری برای باور به هستی هیچ خدایی نمی بینم.»
 
آرش واژه ی «آتئیست»  (Atheist)، «بی خدا»، «خداناباور» و حتا «بی دین» نیست و در متن انگلیسی هم یکی دو جا اشاره هایی نه چندان باریک به این نکته شده است. «آتئیست» به آرش «ضد خدا و خداپرستی و خداپرستان»، مانشی فراتر از خداناباوری است. برای نمونه، در پهنه ی سیاسی و اجتماعی، کمونیست ها به هیچ رو «آتئیست» نیستند. آن ها با دین و مذهب مردم، هرچه که می خواهد باشد، درنمی افتند و به آن به عنوان بخشی از فرهنگ عمومی جامعه در پیوند با دیگر آخشیج های فرهنگی می نگرند؛ آن ها تنها آنجا که تبلیغات دینی و مذهبی، سمت وسوی سیاسی و تحمیق مردم و پریشانگویی مذهبی (خرافات) به سود بهره کشان می یابد با آن به پیکار برمی خیزند؛ بهترین نمونه ی آن با نادیده گرفتن برخی زیاده روی ها و ندیدن به هنگامِ خطر، سیاست حزب توده ایران در برابر رژیم برآمده از انقلاب بهمن پنجاه و هفت بود. این سیاست، کمبودها، نارسایی ها و میوه چینانی که به جامه ی اسلام در آمده بودند (همین اسلام پیشگان کنونی در حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی!) را نیک می دید؛ ولی از آنجا که بخشی سترگ از نیروهای پیکارجوی ضدامپریالیست و ضد رژیم گوربگورشده و خائن پادشاهی در ایران (از دیدگاه کمی و نه کیفی!) را نیروهای با باورهای اسلامی دربرمی گرفت، روش و مشی سیاسی این حزب بر پایه ی شیوه ی علمی (با نادیده گرفتن برخی ندانمکاری ها)، روشی همراه با مدارا و آموزش (سیاست اتحاد و انتقاد) بود. چنین سیاستی برخلاف آنچه از "چپ" و راست به آن تاخته و انگ های گوناگونی چون سازشکار، فرصت جو (اپورتونیست) به آن می زدند به پرچم اسلامی فراز آمده و کالبد جنبش سترگ توده ی مردم نمی نگریست؛ درونمایه اش را می دید که رویهمرفته آمیزه ای انقلابی ـ آنارشیستی بود و این امید می رفت که با کار پیگیر و دامنه دار نیروهای کمونیست و همانا انقلابیون ساز و برگ یافته به تئوری علمی انقلاب و بهبود ساختارهای کارگری و کارمندی و زنان و جوانان و توده ای بر آن هرج و مرج در اندیشه و کردار آن نیروها چیره شده، سمت و سوی انقلابی را به سود توده های کار و زحمت پایور نماید. این حزب با همه ی ندانمکاری هایی که بخشی از آن همواره ناگزیر است ـ زیرا تنها آن کس که کار نمی کند، اشتباه نمی کند! ـ در این راه جانفشانی کرد و بهترین نیروهای خود را که تنها سرمایه های این حزب نیز نبوده، گل های سر سبد بیش از ۶۰ سال پیکار اجتماعی و سیاسی به سود کارگران و زحمتکشان کشور بودند نیز از دست داد.

در برابر چنان نگر، رویه و رویکردی به کیش و آیین که در آن چنانچه بایسته است کار به همکاری با نیروهای با باورهای دینی و مذهبی نیز می کشد و نمونه های خوب و گاه درخشانی  از آن در همه جای جهان دیده شده و فرآورده هایی نیکو به بار آورده، روشِ گروه هایی از نیروهای چپ رو است که بگونه ای کلی و با نادیده گرفتن هر نامی که این یا آن گروه داشته باشد، می توان همه شان را «آنارشیست های چپ» نامید. آن ها، همه جا با درآمیزی ستیز و رزم بر ضد کیش و آیین های مذهبیِ مردم (یا همانا خداستیزی) با پیکار اجتماعی و سیاسی به سود نیروهای کار و زحمت، آن را از درونمایه طبقاتی اش تهی یا کژدیسه نموده، رنگ دیگری به آن می بخشند. کم ترین زیان رویکرد خداستیزانه (آتئیستی) این نیروها، جداسازی کارگران و زحمتکشان بر پایه خداباوری یا خداناباوری آن ها، خودی و ناخودی کردن و آفرینش پراکندگی در میان آنهاست.

این دو شیوه، چه در پهنه ی نظر و اندیشه و چه در کردار و کارکرد اجتماعی و فرآورده های آن ها با یکدیگر ناهمتایند.

ب. الف. بزرگمهر  سوم شهریور ماه ۱۳۹۳    

* (آمیخته) واژه های همتراز و درست «آتئیست» به پارسی، «ناگرویده»، «از دین برگشته» و «ناخستو» با آرش کسی ناهمتا (ضد) با کیش های خداپرستی و به عربی: «مُلحَد»، «مُرتَد» و «کافَر» (ضدّ مومن) است. این واژه برخلاف «بی خدا»، واژه ای با بار منفی اجتماعی و بویژه تاریخی است!


برگردان نارسای درج شده در «گوگل پلاس»:
من یک بی‌خدا هستم
و این به این معنی نیست که آدم گنداخلاق و بدبختی هست.
یا به این معنی نیست که همه‌چیز  رو می‌دونم!
و البته به این معنی نیست که من آکنده از تنفر هستم و یا آتئیسم، مذهبِ من‌ـه!
من آتئیست نیستم چون ژستِ مُد و قشنگی‌ـه!
و یا این‌که به خاطر این بی‌خدا شدم چون من عاشق این هستم که گناه کنم و کفر بورزم.
من بی‌خدا نیستم چون یه خدایی بهم نارو زده یا خواسته‌هام رو برآورده نکرده و از دستش عصبانیم.
عزیز جان من خداناباور هستم و این به این معنی نیست که پیرو شیطان هستم. من به وجود خدا هم باور ندارم، بعد بیام پیرو یه موجود خیالی دیگه به اسم شیطان باشم!؟
من خداناباورم چون بعد از یه بررسی دقیق مدرکی در جهت اثبات هیچ خدایی پیدا نکردم. به همین سادگی! من دلیلی نمی‌بینم که چیزی که مدرکی در جهت اثباتش وجود نداره رو باور کنم و حتی یه مرحله بالاتر بپرستمش یا ازش درخواستی کنم! بفهم عزیز جان، بفهم!
پ.ن: تصویر مو به مو ترجمه نشده.



پی نوشت:

روشنفکری ناآگاه است یا به هر رو، من اینچنین می پندارم. نوشته است:
«شنا کردن در لجنزار و آلوده نشدن، این چیزی است که شما می گویید. یا ساده اید یا ... توده ای ها از فاضلاب کثیف ترند»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
 
به وی پاسخ داده ام:
چگونه چنین برداشتی از نوشته ی من کرده اید، جستاری جداگانه است؛ ولی آنچه در کالبد ناسزا و یاوه درباره ی توده ای ها نوشته اید، بیش و پیش از هر چیز دیگر، ناجوانمردانه است و از آن گذشته، چون تف سربالایی می ماند که به روی چهره زیبای تان می نشیند و عینک تان را چرکین تر می کند.

این را هم بیفزایم که من سال هاست عضو این حزب نیستم؛ هوادار آن نیز بشمار نمی آیم. توده ای ها به گفته شما که من مایلم آن را در کالبد حزبی اش بنشانم و از حزب توده ایران نام  ببرم، پدیده ای تاریخی است با فراز و نشیب های بسیار. به عنوان نمونه، آیا خسرو روزیه که مردم ایران وی را قهرمان ملی خود می دانند یا سرهنگ سیامک و بسیار بسیار توده ای دیگر که زندگی و جان خود را در راه سرفرازی میهن خود گذاشتند یا حتا در همین دوره ی کنونی که بسیاری از آن ها جان بر کف از نظامی و غیرنظامی به جبهه های جنگ شتافتند و از خرمشهر و آبادان در کنار دیگران دفاع کردند، به گفته ی شما «از فاضلاب کثیف ترند»؟ آیا اگر کمی منصف تر باشید از خود شرمسار نمی شوید؟

این که سیاست این حزب در بیست و چند سال کنونی به سوی گونه ای سوسیال دمکراسی گراییده و این حزب کم ترین همانندی با حزب نیرومند و ریشه دار سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ ندارد، جستاری دیگر است. اینکه به مدیریت آن حزب که در دستان آدم هایی ناکارآزموده و رویهمرفته ناآشنا با دشواری های طبقه کارگر ایران قرار گرفته، ایراد بگیریم نیز جستاری دیگر است. بسیاری چیزهای دیگر نیز می توان گفت؛ ولی نباید فراموش نمود که همین اندازه آگاهی جامعه ی ایرانی به خاطر کار پرثمر و در دوره ای درخشان این حزب در جامعه ی ایران است و این یکی را من نه از روی کتاب که از زندگی خود و سال ها کارم در منطقه های گوناگون ایران به چشم جان دیده و با گوش های خودم شنیده ام؛ حتا از درویشی در روستایی دورافتاده! امیدوارم نپندارید که گزافه می گویم و می دانم که باور آن برای مردمانی با تجربه ها و آزمون های محدودتر یا کسی که همه ی دوران زندگیش را در یک شهر گذرانده و تنها برای ازمیان بردن خستگی، گاهی به اینجا و آنجا رهسپار شده، دشوار است. برای آن ها نیز که همه ی این دستاوردهای بزرگ را ناآگاهانه و با دیدی سطحی به ریش حاکمیت پلید و گوربگور شده پادشاهی که زمینه ساز روی کار آمدن همین حاکمیت تبهکار هست، می بندند نیز دشوار است. آن ها نیز که بخش عمده شان، جوانان ناآگاه نگاه داشته شده از سوی حاکمیت تبهکار کنونی هستند، تنها پدیده را می بینند و به ماهیت کار بزرگی که پیشینیان و پدران و مادران خود آن ها انجام داده اند، پی نمی برند.

همه ی این ها را برای شما یا هر کس دیگری که آن را می خواند، نوشتم تا به یک نکته ی مهم تر نیز اشاره کنم و آن چگونگی برخورد به پدیده های اجتماعی است.

اگر ما دهان بگشاییم و نسنجیده همه چیز را زیر پا بگذاریم؛ تاریخ را نبینیم و راهی گرهگشا از سخنان خود ارائه ندهیم، در بهترین حالت آن، روشنفکر بی عملی هستیم که گوشه ای نشسته و با اینگونه پرخاشگری ها، بی عملی خود را می پوشاند. من بر دست و پای آن رزمنده ی ظاهرن ناآگاه که به هنگام خود، جبهه های جنگ با صددام را پر کرد، سر داد یا زمینگیر به خانه بازگشت، بوسه می زنم و بر چهره ی چنان روشنفکر بی عملی تف می کنم. کلی دارم می گویم ...

انتقاد در کلی ترین آرش آن، آنگاه درست است و انتقاد بشمار می آید که اگر چیزی را رد می کنید، چیزی بهتر یا راهگشاتر بجای آن بتوانید بنشانید. در یک نمونه ی ساده:
اگر به بچه ی خود می گویید، جای این لیوان اینجا نیست، باید بی درنگ بتوانید جای درست آن را نشان دهید؛ وگرنه حق همان بچه است که همان لیوان را میان پیشانی شما خرد کند!

امیدوارم خوب دریافته باشید! هم اکنون نیز بد نیست، جلوی آینه بایستید و بکوشید همان حرف پسابی (پساب = فاضلاب) را پی بگیرید! ببینید، می توانید!

حزب توده ایران، رویهمرفته بخشی ناگسستنی از تاریخ کنونی ایران است. ناسزا به آن حزب، ناسزا به خودتان نیز هست. جوانمرد باشید و همه سویه داوری کنید.

ب. الف. بزرگمهر    چهارم شهریور ماه ۱۳۹۳
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!