گاه گداری با موج تازه ای در «گوگل پلاس» روبرو می شوی و هر بار شمار نه چندان کمی آماده اند تا میان آن موج ها شیرجه بروند یا بر بالای آن موج سواری کنند؛ گاهی «نیچه ایسم» است؛ گاهی «اگزیستانسیالیسم» گونه ی ژان پل سارتر یا گونه ی آمیخته به «نیهیلیسم» آلبر کامویی آن، گاهی دیگر عرفان دروغین آمیخته به خداپرستی است و آن گوش پهن که خود را نقطه ی پرگار می داند و خوشبختانه، هر از گاهی عرفان دیالکتیکی مولانا که هر آدمی به فراخور دریافت ها و آروین های خود یا آنگونه که گفته می شود: «از ظن خود» یار وی می شود و از همه بیش تر، موج های ریز و درشت، گونه هایی «خداپرستی نوین» است که در آزادترین برونزد آن به زبان بی زبانی می گوید:
هر کار می کنی، بکن! تنها خدا را
فراموش نکن!
این هم نمونه ای از این واپسین
گونه ی موج که خانمی آن را از زبان عالمی ربّانی که شاید هم اکنون در زیر درخت سدر
تن می آساید، گاهی نماز می خواند و در میان آن ها حوریان سرگردان را دید می زند، در
این "رسانه ی اجتماعی" درج کرده است (نوشته ی زیر)
... و من با خواندن همان چند
سطر نخستین آن، ناخودآگاه به یاد سرسره ی ناصرالدین شاه یا شاید مظفرالدین شاه می
افتم که خود وی با آن سبیل های از بناگوش دررفته، لخت و عور مادرزاد در زیر سرسره تمرگیده و زنان بیچاره و بیش تر چاق و چله
اش را که آن ها نیز در وضعیتی نه چندان عادی، کون برهنه به این بازی وادار شده یا
شاید برای سرگرمی و خودشیرینی، خود نیز در آن دست داشته اند به پایین، بسوی خود
فرامی خواند:
ـ بیا! ورپریده، نترس! ببین می
توانی درست نشانه گیری کنی؟! مواظب باش ناکارمان نکنی ...
اشک از چشمانم در می آید و در
پندار خود به او که این ها را نوشته، می گویم:
نه جانم! پایین سرسره،
ناصرالدین شاه نشسته است! پیش از سپاسگزاری از خدا، مواظب باش چه نعمتی ارزانی تو شده است!
ب. الف. بزرگمهر هشتم مهر ماه ۱۳۹۳
***
از عالمی پرسیدم:
زندگی را با یک مثال زمینی به من نشان بده!
گفت:
زندگی مانند یک سرسره است. شماری آن بالا هنوز چشم انتظار
پایین آمدن اند؛ شماری در آغاز، دیگرانی در میانه و شماری نیز به پایان این راه
نزدیک می شوند! بدرازای این مسیر موج وار، فراز و نشیبهای بسیاری هست؛ ولی باید بیاموزی،
در هرکجای آن که باشی، خدا را فراموش نکرده با او باشی!
خدايا برای همه ی نعمت هايت، هزاران بار سپاس!
دوستان ارجمندی که از زمین و زمان شکایت می کنید، آیا تاکنون
هیچگاه از خود پرسيده ايم، بهای یک روز زندگی چند است؟ ما که بهای همه چيز را با
پول مي سنجيم، تاکنون شده از خدا بپرسيم:
بهای يک دستِ سالم چند است؟ يک چشم بى عيب چقدر مى ارزد؟ چقدر
بايد بابت ”اشرف مخلوقات“ بودن مان پرداخت کنيم؟ و بسیاری پرسش ها از این دست ...
چيه ...؟ خيلى خنده داره نه؟ اگه يه روزى دریافتیم بهای
يه ليتر بارون چنده؟ بهای يه ساعت روشنايى خورشيد چنده؟ چقدر بايد بابت گفتگوی
رايگان با خدا پول پرداخت کنيم؟ يا اينکه چقدر بديم تا بى منت نفسمون رو با طراوت
طبيعت پر کنيم ... تمام قشنگى هاى جهان مال ما! رایگانِ رایگان!
خدايا برای همه ی نعمت هايت، هزاران بار سپاس!
دیوارهای جهان بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن
طرف دیوار؛ بسان بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می
اندازد به امید آن که شاید در آن خانه باز شود. گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار؛ آنسوی حیاط، خانه ی
خداست!
خدايا برای همه ی نعمت هايت، هزاران بار سپاس!
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب.
الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر