وی رشک ماه و گنبد مینا چگونهای
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست
ما بیتو خستهایم تو بیما چگونهای
آن جا که با تو نیست چو سوراخ کژدم است
و آن جا که جز تو نیست تو آن جا چگونهای
ای جان تو در گزینش جانها چه میکنی
وی گوهری فزوده ز دریا چگونهای
ای مرغ عرش آمده در دام آب و گل
در خون و خلط و بلغم و صفرا چگونهای
زان گلشن لطیف به گلخن فتادهای
با اهل گولخن به مواسا چگونهای
ای کوه قاف صبر و سکینه چه صابری
وی عزلتی گرفته چو عنقا چگونهای
عالم به توست قایم تو در چه عالمی
تنها به توست زنده تو تنها چگونهای
ای آفتاب از تو خجل در چه مشرقی
وی زهر ناب با تو چو حلوا چگونهای
زیر و زبر شدیمت بیزیر و بیزبر
ای درفکنده فتنه و غوغا چگونهای
گر غایبی ز دل تو در این دل چه میکنی
ور در دلی ز دوده سودا چگونهای
ای شاه شمس مفخر تبریز بینظیر
در قاب قوس قرب و در ادنی چگونهای
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی، «دیوان
شمس»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر