در حوضکی که ساخته ای، ماهی ها
لب می زنند؛ ترا که می بینند از ژرفای تاریک حوضک خزه بسته به سطح آب می آیند.
تنها حباب هایی است که می بینی؛ لبخندی به این یکی، دروغی نوازشگرانه به آن یکی و گاه ارمغانی از خرده نان های سفره ات. بوسه های دلتنگ شان در سطح آب می پکد و
در فضا گم می شود ... و تو همچنان در مرزی به رنگ سبز خاکستری میان واقعیت و رویا به
آن ها لبخند می زنی و دروغ می گویی؛ لحظه هایی یخ بسته میان خواب و بیداری که به
ابدیت می پیوندند ... و تو باید بپایی که به میان حوضک خودساخته ات نیفتی: لی لی
حوضک!
از تراوشات ذهنی بیماری روان
پریش!
ب. الف. بزرگمهر چهارم مهر ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر