صفحات

۱۴۰۳ مهر ۹, دوشنبه

اُمید که قبایش دو شود! ـ بازپخشش

انگیزه ی بازانتشار این نوشتار کم و بیش کهنه، گرچه از سویه های دیگری نیز خواندن آن را سودمند می دانم، برخورد با نوشته ای است که  از زبان یکی از شهیدان جنگ گرانبار شده از سوی امپریالیست ها و نوکر دست نشانده شان: «صددام» به کشورمان در «گوگل پلاس» درج شده بود. در آنجا از آن میان چنین گفته می شود: 
... آنچه انسان امروز را با اين قوت و شدت به نظام اجتماعی پيوند داده است و در آن مستحيل ساخته، تكنولوژی است. تكنولوژی جانشين انسانيت انسان شده است و بر اين قياس، ارزش افراد در اين روزگار متناسب با ميزان استحاله آنها در تمدن تكنولوژيك است. «انفطار صورت - شهید سید مرتضی آوینی» 

نتیجه گیری سفسطه آمیز و نادرستی که برای نسل من، یادآور گفتگوها و ستیزه های سال های دوران انقلاب بهمن ۵۷ درباره ی جُستارهایی چون «ماشینی شدن جامعه» و فرمانروایی «ماشین» بر آدم است که بویژه از سوی گروه هایی با گرایش های مذهبی پی گرفته می شد؛ ولی نه تنها از سوی این گروه ها. دامنه ی بسیار بزرگ تری از روشنفکران آن هنگام و از آن میان روشنفکران چپگرا نیز که دریافتی نه چندان شایسته و بایسته از مارکسیسم داشتند، کم و بیش در همین اندازه به پدیده ای اجتماعی برخورد می کردند که توان شکافتن ماهیت آن را نداشتند و به ناچار در سطح آن می لغزیدند. اینگونه که به دیده می آید، هنوز بخش عمده ای از جامعه ی روشنفکری مان در همین چارچوب گام برمی دارد و جُستار را آنگونه که شاید و باید درنمی یابد. به چون و چرای آن در اینجا نمی پردازم.

نوشته ی یادشده از آن شهید را که چندی پیش دیدم به سرم زد که یادداشتی جداگانه درباره ی آن آماده کنم. سپس به یاد آوردم که در این باره، پیش از این به مناسبتی، چیزهایی با بهره گیری از کتاب ارزشمند «اقتصاد سیاسی»، نوشته ی شهید دانشمند و قهرمان راه توده های مردم و خلق های ایران زمین: رفیق فرج الله میزانی (ف. م. جوانشیر) که کار وی چکیده ای خوب و دربرگیرنده از مهم ترین جُستارهای کتاب پرآوازه ی مارکس به نام: «سرمایه» (کاپیتال) است، نوشته بودم. شوربختانه، آن نوشته را در بایگانی نامرتب خود و در اینترنت نیافتم. عنوان آن را نیز از یاد برده و هنگامی نگاشته شده بود که هنوز تازنگاشت شخصی خود را راه اندازی نکرده بودم. به هر رو، با جستجوی بیش تر به نوشتار زیر با عنوان «اُمید که قبایش دو شود» برخوردم که در بخشی از آن، همان جُستار، فشرده تر و با دامنه ای کم تر (از آن میان در پانوشت شماره چهارده) به میان آمده است. آن بخش ها را در اینجا یادآور می شوم:
«چپ روها» مانند شماری دیگر از نیروهای اجتماعی و سیاسی، همواره جنبه فن آورانه  تولید کالایی (به مفهوم عام آن) را با جنبه اقتصادی ـ اجتماعی آن درهم آمیخته، پیش انگاره های نادرستی پیش روی خود نهاده و به آروین های (تجربه های) نادرست می رسند»

«در موقع تعیین موضوع علم اقتصاد سیاسی، باید به این نكته توجه داشت كه تولید خواسته های مادی دو جنبه دارد: یكی مسائل فنی و تكنولوژیك و دیگری مسائل اقتصادی و اجتماعی ـ بعبارت دیگر تولید از دو جنبه قابل بررسی است:
یكی از نظر مناسبات میان انسان ها و طبیعت و دیگری از نظر مناسبات میان خود انسانها در روند تولید. وقتی می پرسیم این كفش چگونه تولید شده است؟ به این پرسش می توان پاسخ دوگانه داد. یكی پاسخ دانشمندان علوم طبیعی و مهندسین و استادكاران چرم سازی و كفاش در این باره كه چه عملیات فیزیكی و شیمیایی لازم است روی پوست حیوانات انجام گیرد تا این پوست بدل به چرم شود و سپس دركارگاه یا كارخانه كفاشی چه عملیات فنی باید انجام گیرد و این عملیات فنی چگونه سازمان داده شود تا كفش موردنظر دوخته شده و حاضر برای پوشیدن باشد. و دیگری پاسخ دانشمندان اجتماعی در این باره كه چه مناسباتی میان شبانی كه از گوسفندان و گاوان نگاهداری میكرد با صاحب این حیوانات برقرار بوده، چه رابطه ای بین دباغ با شاگردش، یا صاحب كارخانه چرم سازی با كارگرانش و غیره و غیره وجود داشته است.

در هم آمیختن این دو جانب جداگانه تولید و حتی درهم آمیختن سازماندهی امور فنی كارخانه و كارگاه و امور حسابداری بازار و نظایر اینها با مناسبات تولیدی میان انسان ها جایز نیست. علم اقتصاد سیاسی علمی است اجتماعی و مناسبات میان انسان ها را بررسی می كند و نه مناسبات میان انسان ها و طبیعت را كه موضوع علوم و فنون گوناگون طبیعی و فنی است.

دانشمندان بورژوا این جوانب را بهم می آمیزند. كلاسیك های اقتصاد سیاسی بورژوائی نظیر آدام اسمیت و داوید ریكاردو، این كار را نادانسته می كردند. اما امروز آمیختن انواع مطالبی كه ربطی به علم اقتصاد سیاسی ندارد با این علم، از شگردهای حساب شده دانشمند نمایان بورژواست تا بدین وسیله مناسبات اجتماعی را پرده پوشی كنند.» (برجسته نمایی ها از ف.م. جوانشیر است.)»

پیش تر به مناسبتی نوشته بودم که نباید به مارکسیسم ـ لنینیسم به عنوان دین و آیین نگریست. مارکسیسم، دانش رهایی پرولتاریا از ستم بهره دهی و چگونگی از میان برداشتن سامانه ی سرمایه داری به عنوان سامانه ای تبهکار است. بدون ساز و برگ یافتن به این دانش، هیچکس، هر اندازه که ادعای انقلابیگری داشته باشد، چه باور مذهبی داشته باشد یا نداشته باشد، نخواهد توانست کوچک ترین گامی برای رهایی توده های مردم از تنگدستی و پایان دادن به بهره کشی آدمی از آدمی بردارد. در اینجا، نخستین راه چاره، ساز و برگ یافتن به دانش این پیکار سترگ است. باید به خود نهیب زد و هرگونه کوته بینی را از هستی خود زدود. باید همانگونه که پیامبر اسلام نیز گفته بود و ایرانیان را نمونه آورده بود، دانش را حتا اگر در چین یا ستارگان آسمان هم باشد، یافت و آموخت.

نوشتار زیر به هنگام خود به بهانه ی پاسخگویی به آدم خودنما و کم دانشی که با برپا نمودن گرد و خاک فراوان، آماج های نادرستی را نشانه گرفته بود، نگاشته شده بود. اکنون که آن گرد و خاک ها مدتی است فرونشسته و وی نیز از «اسب هرج و مرج جویی» پیاده شده و شاید نیاز به آموختن باز هم بیش تر را دریافته است، بجای نام وی در نوشتار، سه نقطه بکار برده ام.

ب. الف. بزرگمهر     ۲۷ تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_71.html

***
اُمید که قبایش دو شود!

نوشتارهای آقای ... گرچه از ذهنیگری و هرج و مرج تهی نبوده، رگه هایی از خودستایی و خودنمایی در آنها موج می زند، از برخی جنبه ها روشنگر و در سمت و سوی منافع زحمتکشان میهن مان نگاشته شده اند. خواندن آنها برداشتی دوگانه پدید می آورد:
از سویی، گاه و نه همیشه، با آدمی روبروییم که در اندیشه توده زحمت و کار است و هر از گاه سخنی نو به ارمغان می آورد و از دیگر سو هنجاری از خود به نمایش می گذارد که جدا از برخی جنبه های زننده که چندان به آن نمی پردازم، یادآور این داستان از «ملانصرالدین» با اندک (؟) تفاوتی است:
گروهی از مردم که گویا از پاسخ به پرسشی درمانده و از ستیز بر سر آن وامانده بودند به «ملّا» مراجعه می کنند:
ـ راستی، تو می دانی مرکز زمین کجاست؟  

ملّا به زیر پای خود اشاره می کند و می گوید:
«همینجاست! اگر باور ندارید، بکنید تا به آن برسید!» 

نمی دانم آن گروه که بر سر «مرکز زمین» می ستیزیدند، چه برداشتی از «مرکز زمین» داشته اند؛ ولی ناگفته پیداست که هیچکدامشان نمی دانسته اند، کره زمین، کم و بیش کروی شکل است. پاسخ «ملّا» به آنها که طنزی تلخ نیز دربردارد، گویای آن است که به احتمال بسیار وی از گِردی زمین آگاه بوده است. 

اکنون نیز آقای ... که در شمایل «قهرمان یک لاقبای کارگری» پا به صحنه نهاده، به همان گروه مردم، پاسخ می دهد:
«همینجاست که ایستاده ام! حتا نیازی به کندن زمین نیست!» و به نظر می رسد که «زمین» از دید وی، نه گِرد که مخروطی است؛ و  وی با یک لاقبای خود تک و تنها در نوک آن ایستاده است!

برای آنکه پربیراه سخن نگفته باشم، گُزیده هایی از چند نوشتار وی را، به عنوان «مشت نمونه خروار»، یادآور می شوم. بررسی و نقد همه جانبه نوشتارهای وی از چارچوب این یادداشت بیرون است و نیازی نیز به این کار نمی بینم. تنها خواسته ام توجه ایشان را به برخی نارسایی ها، کژی ها و ناهنجاری ها جلب کنم و کارهای کودکانه ای چون مُچگیری یا «مو را از ماست کسی بیرون کشیدن» که در نوشتارهای ایشان فراوان دیده می شود را نیز دنبال نکرده ام. امیدوارم آنچه می گویم، گرچه تلخ و ناگوار بر جان و روح ایشان اثر بخشد. 

چه خوش گفت یک روز دارو فروش         شفا بایدت داروی تلخ نوش (سعدی) 

یکی از نوشتارهای وی، چنین آغاز می شود:
«طی دهه ی گذشته و به ویژه پس از علنی  شدن بحران اقتصاد سیاسی نئولیبرالی، نگارنده کوشیده است در هر فرصت ممکن به نقد و ارزیابی ساختارهای متناقض نظام سرمایه داری بپردازد و با تاکید بر دو نظریه ی علمی مارکسی "اضافه ـ تولید" و "گرایش نزولی نرخ سود"ابعاد بحران اقتصاد نئولیبرالی را تشریح کند. پس از رو شدن عمق بحران (سپتامبر ۲۰۰۸) دامنه ی این نقدها از سوی افراد و گروه های صاحب نظر چپ ضد سرمایه داری در سطوح جهانی گسترش یافت ...»۱

وی اگر پا را کمی فراتر نهاده بود، مدعی کشف های بزرگتری در ایران و جهان می شد. به هر رو، به زبان بی زبانی می خواهد بگوید که وی پیشگام و سردمدار کاری بوده که پس از وی از سوی افراد و گروه های صاحب نظر چپ ضد سرمایه داری آن هم در سطوح جهانی (و نه تنها یک سطح!) پی گرفته شده است! گرچه اندکی پس از آن، گویی با نهیب ندایی برخاسته از وجدان، سهمی نیز برای دیگران درنظر گرفته و چنین ادامه می دهد:
«... تحقیقاً همه ی چپ های ضد سرمایه داری از بحران اقتصادی جاری تحت عنوان "پایان نئولیبرالیسم" یاد کرده اند. تا آن جا که صدها مقاله با همین عنوان از سوی جریانات و گرایشات مختلف چپ منتشر شده است.»۲ 

او که به گفته خود «بی تعارف و تعریف ...  به اعتبار مطالعات و تحقیقات گسترده و حرفه ای [اش] – به استناد کتابها و مقالات چاپ شده و در ‏محاق مانده و منتظر چاپ [اش] – چپ ایران را ... از حیدرخان عمواوغلی و سلطانزاده و پیشه وری و ارانی تا همین جریانات و فرقه های هفتاد و ‏دو ملتی [گذشته] از مزدک و بردیا و قرمطیان و غیره ... [خوب می شناسد۳، آیا نمی داند که درباره اقتصاد سیاسی نولیبرالی، حتا پیش از آشکار شدن بحران و پیامدهای آن، بسی پیش تر از او، دیگرانی گفته و نوشته اند که چنین ادعایی در میان می گذارد؟ به عنوان نمونه و نه بیش از آن، نویسنده این یادداشت، درباره نقش نولیبرالیسم در فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی ایران زمین در سال ۲۰۰۰ ترسایی در جمع نسبتا کوچکی از نیروهای چپ ایرانی در برلن سخنرانی و بن بست و بحران ناگزیر کنونی در اقتصاد و سیاست ایران را پیش بینی نموده بود. متن نه چندان کامل آن سخنرانی که برپایه شماری از داده ها و پژوهش های پیش تر انجام شده، فراهم آمده بود، سپس در کتابچه ای با عنوان «اقتصاد ملی» با تیراژی اندک در آلمان به چاپ رسید و هشت سال پس از آن در نوشتاری با عنوان «نقش نولیبرالیسم در فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی ایران زمین»۴ در برخی گاهنامه های اینترنتی درج شد. آن کار پژوهشی بر بنیاد سوسیالیسم علمی را شاید به گفته احسان تبری بتوان «به ناخن خاره بیداد را بی باک سُنبیدن» دانست؛ ولی آیا شایسته است شیوه برخی گاهنامه های "چپ" را که در کنار گود، کاری بیش از تفسیر رویدادها نکرده و نمی کنند، پیشه کنیم و کار ِ کرده یا ناکرده خود را با عبارت هایی چون «ما پیش از این به تفصیل سخن گفته ایم»، به رُخ دیگران بکشیم، عِرض۵ خود بَریم و گرد و خاک هوا کنیم؟   

اگر سخنی شایسته و بایسته به سود توده کار و زحمت گفته ایم، کسی به ما مدال طلا یا نقره یا قبایی زرّین عطا خواهد فرمود؟ یا دربدری، بی خانمانی، آوارگی یا مرگ را به جان خریده ایم؟ خوب می دانید که «در همچنان بر همان پاشنه ای می چرخد» که صد و پنجاه سال پیش می چرخید. آیا به مارکس، با همه توش و توان و مدارک علمی اش، کاری در دانشگاه دادند تا دستکم چرخ زندگی اش را خوب بچرخاند و نیازمند دوست و همرزم بزرگ خود انگلس نباشد؟ یا وی را از همه جا راندند و تا توانستند چوب لای چرخش گذاشتند؟ در کشور خود ما، به یک کمونیست راستین یا بهتر بگویم آنگونه که هنوز برای بیشتر آدم ها از چپ و راست شناخته شدنی است: یک توده ای رزمنده  ـ و نه گونه کَفتر ِ پر ِ قیچی ِ آن که تنها نشانی از این نام سرفراز بر پیشانی دارد! ـ که شما چشم بسته، ناسزا نثارشان می کنید، نه تنها در دانشگاه یا حتّا کارخانه کار نمی دهند که وی را به جرم های ناکرده در زندان افکنده، سر به نیست می کنند. برای ما جان به در بُرده ها، گلایه ای نه تنها در کار نیست که در سنجش با آنچه بر هستی شماری گرانمایه جان های از دست رفته گذشته، حتا کلاه را به هوا پرتاب باید نمود؛ گرچه شاید آن را نیز در هوا بقاپند!

چه می جویید و به دنبال چه هستید؟ هیچ اندیشیده اید چرا به دنبال چپ های ره گم کرده ای چون شما از سوی فلان رادیو یا بهمان تلویزیون می آیند؟ شاید می اندیشید به خاطر دانش شماست؟ آیا هیچ اندیشیده اید در همین سامانه که از نظر روش های مبارزه و برخورد با مخالفین خود به مراتب پیچیده تر و علمی تر از صد و پنجاه سال پیش عمل می کند، چگونه با سودبری از رسانه های گروهی، از کسی اهریمن و از دیگری فرشته یا از دیگری «استاد برجسته تاریخ»، «فیلسوف و نظریه پرداز» حتا از گونه مارکسیست آن می سازند و به خورد توده مردم در همه جا می دهند؟

هنگامی که چیزی می گوییم یا می نویسیم، بویژه اگر نگاهی به ما دوخته شده یا انتظاری برانگیخته ایم، باید افزون بر دانش و بینش لازم، دادگر باشیم. اکنون، بسیاری پیچیدگی های اجتماعی ـ اقتصادی یا سیاسی دوران گذشته روشن شده است؛ همچنانکه پیچیدگی های دوران کنونی نیز چند دهه پس از این با روشنی بیشتری خود را خواهد نمایاند. آیا اجازه داریم، از دیدگاه زمان کنونی که بسیاری چیزها و از آن میان روحیه اجتماعی مردم دگرگون شده و همه اینها خواه ناخواه ما را نیز دربرگرفته و اندیشه مان را رهبری می کند، به گذشته بنگریم و بر بنیاد آن به داوری بنشینیم؟ آیا چنین شیوه ای که با برجستگی زیاد در نوشتارهای شما دیده می شود، شیوه ای فراطبیعی (متافیزیکی) نیست؟

افزون بر همه اینها، اینکه برای چه و برای پیشبرد چه آماج یا آماج هایی سخن می گوییم یا می نویسیم، به همان اندازه سخن یا نوشته، حتّا اگر بسیار خوب و درست هم بر زبان رانده شده یا از قلمی بر کاغذ آمده باشد، اهمیت دارد. در بخشی از نوشتار بسیار ارزنده گورکی به نام «هدف ادبیات» چنین آمده است:
«به چه منظوری می‌نویسید؟ و شما هم که زیاد می‌نویسید... آیا میل دارید در مردم احساسات نیکی را بیدار کنید؟ اما با کلمات سرد و سست که نمی‌توانید این کار را انجام دهید. نه! شما نه تنها نمی‌توانید چیز تازه‌ای به زندگانی اضافه کنید بلکه چیزهای کهنه را هم مچاله شده و له شده، فاقد صورت و شکل تحویل می‌دهید. وقتی که انسان آثار شما را می‌خواند چیزی جز این‌که شما را شرمنده سازد از آن‌ها نمی‌آموزد. همه چیز معمولی و پیش پا افتاده، افکار پیش پا افتاده، وقایع... پس چه وقت می‌خواهید درباره‌ی سرگشتگی روح و لزوم احیاء آن صحبت کنید؟ پس کو دعوت به خلاقیت زندگانی، کجاست دروس شهامت و کلمات نشاط‌بخشی که الهام دهنده‌ی روح باشند؟ 

... ممکن است بگویی که زندگی نمونه‌های دیگری جز این‌هایی که ما به وجود می‌آوریم در اختیار ما نمی‌گذارد. این را نگو؛ زیرا برای کسی که خوشبختانه بر کلمات مسلط است بس ننگین و شرم‌آور است که به ضعف خود در برابر زندگی و این‌که نمی‌تواند برتر از آن باشد اعتراف کند. اگر هم‌سطح زندگی هستی، اگر نمی‌توانی با نیروی ابداع، نمونه‌هایی که در زندگی نیست ولی برای آموختن لازم است ایجاد کنی، کار تو چه ارزشی دارد؟ و چگونه خود را مستحق داشتن عنوان نویسندگی می‌دانی؟ وقتی که حافظه و توجه مردم را با ماجراهای بیهوده و با تصاویر کثیفی که از زندگانیشان می‌کشی، انباشته می‌کنید، فکر کن، آیا به مردم زیان نمی‌رسانی؟ تردیدی نیست! اقرار کن که نمی‌توانی زندگانی را طوری تصویر کنی که پرده‌ی تصویرت موجب شرمساری کینه‌توزانه‌ای در او شود و میل سوزان به ایجاد شکل دیگر هستی را در او پدید آورد... آیا می‌توانی ضربان نبض زندگی را تسریع کنی، آیا می‌توانی مثل دیگران، تو هم نیرویی در او بدمی؟»۶ 

در نوشتاری دیگر، از آن میان، چنین آورده اید:
«در جریان فروپاشی کمونیسم بورژوائی، غرب از "آزادی" کذایی در اروپای شرقی دفاع کرد. واقعیت تلخ این است که حمایت غرب از آزادی خواهی لیبرالیستی واسلاو هاول در چک  واسلواکی و دفاع از لخ والسا و ده ها روی کرد مشابه آن در آلمان شرقی، مجارستان، رومانی و سایر اعضای پیمان ورشو نه برای استقرار حکومت کارگری - که در کشورهای بلوک شرق قبلاً هم معنایی نداشت - بل که برای آزاد کردن بازار و تجمیع سرمایه از شر مالکیت دولت بود.»۷ 

در همین چند جمله، رودررویی (تناقض) چشمگیری نهفته است. می گویید در همان آن که «کمونیسم بورژوایی» فرو می پاشید، غرب (بخوان: کشورهای سرمایه داری باخترزمین)، از "آزادی" کذایی در اروپای شرقی (بخوان: کشورهای سوسیالیستی خاور اروپا) پشتیبانی نمود. آیا در این کشورها با اندک تفاوت هایی از نظر سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی، همان به گفته شما «کمونیسم بورژوایی» حکمفرما نبود؟ بی گفتگو، نمی توانید بگویید نه و آنگونه که بسیاری می دانند همه این کشورها در «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» گرد آمده بودند؛ بازار کم و بیش مشترکی (کومکُن) داشتند و ... بنابراین از «صُغرا» و «کُبرای» بالا می توان صاف و پوست کنده، با سود بردن از واژه های خود شما نتیجه گیری نمود که:
«غرب از فروپاشی کمونیسم بورژوایی پشتیبانی نمود»!

آیا تناقض آشکار درونمایه «نهاد» و «گزاره» را در جمله های بالا نمی بینید؟ از سویی، به درستی اشاره نموده اید: «... کهحمایت غرب از آزادی خواهی لیبرالیستی واسلاو هاول در چک  واسلواکی و دفاع از لخ والسا و ده ها روی کرد مشابه آن ... نه برای استقرار حکومت کارگری ... که برای آزاد کردن بازار و تجمیع سرمایه از شر مالکیت دولت بود» و از دیگر سو، بگونه ای غیر مستقیم نتیجه گرفته اید که غرب از فروپاشی کمونیسم بورژوایی پشتیبانی نمود؛ آمیزه ای از راست و ناراست، یعنی سفسطه!

اکنون ببینید به چه تنگنای گیج کننده ای دچار می شویم! آیا به همین انگیزه نبوده است که برای پیشبرد نظریه نادرست خود درباره هستی «کمونیسم بورژوایی» در اتحاد شوروی که بازتابی خوب و پژواکی خوش آهنگ در رسانه های سرمایه داری ایران و جهان پیدا می کند، ناچار شده اید واقعیت را تکه تکه نموده، آن را وارونه نمایید و چنین سفسطه آمیز سخن بگویید؟

فیدل کاسترو، این جان و روان توده های مردم روزگار ما، هنگامی در گذشته، سخنی بسیار آموزنده بر زبان رانده است:
«اگر ما پس از پیروزی انقلاب در کوبا، صنایع مان را ملی نمی کردیم و آنها را از دست شرکت های بزرگ امریکایی در نمی آوردیم، آنها کوچکترین دشواری با اینکه ما کمونیست باشیم یا نه، نداشتند!» (نقل به مضمون). 

می پندارم که اکنون تناقض را بهتر می بینید؛ گرچه درباره استادی که «چپ ایران را ... از حیدرخان عمواوغلی و سلطانزاده و پیشه وری و ارانی تا همین جریانات و فرقه های هفتاد و ‏دو ملتی [گذشته] از مزدک و بردیا و قرمطیان و غیره ... [خوب می شناسد]» کمی شگفت انگیز به نظر خواهد رسید تا این واقعیت ساده را درنیافته باشد و امیدوارم خدای ناکرده نگویید که من تنها «چپ ایران را ... خوب می شناسم»؛ چه در آن صورت واقعیت یگانهِ «نیروی چپ»ِ به ساز و برگِ «سوسیالیسم علمی ِ» آراسته در جهان را، با وجود جورواجور بودن طبیعی آن درکشورهای گوناگون و نیز پیوستگی و گسستگی درونزاد آن، زیرپا نهاده اید. اگر با این همه، بر اشتباه خود در این باره پافشاری ورزید، هم خود و هم مرا در وضعیت دشواری قرار خواهید داد؛ زیرا من، گفته اسکاروایلد را که «تنها کودن ها شگفت زده می شوند!» باور دارم و به آن ارج می نهم! ادعای شما درباره شناخت همه جانبه از چپ ایران، از گذشته تاریخی تاکنون ـ و اگر درست خاطرم باشد در جای دیگر همین ادعا را درباره تاریخ چپ جهان نموده اید ـ مرا کمی به خنده وامی دارد؛ زیرا اگر نخندم، باید شگفت زده شوم و دریافته اید که آن را خوش ندارم! یاد آشنایی می افتم که هنوز زنده است و برای اینکه از قافله بازنماند، همیشه از هر کتابی کمی از بخش نخست، اندکی از میان آن و بیشتر بخش های پایانی آن را می خواند. وی بویژه توجه می کرد که نام های آدم های پرآوازه و چکیده ای از نظریاتشان را خوب به خاطر بسپارد. نمونه دیگری چون او نیز سراغ دارم که هیچ نمی داند و از همین رو به فلسفه رو آورده، با سوء استفاده از نظریات این و آن و جا زدن آنها به نام خود، نظریه پردازی می کند!

بی گفتگو، این زبانزد (ضرب المثل) پرآوازه را شنیده اید:
«یک ده آباد، به از صد ده خراب!» و من بربنیاد آن بی درنگ نتیجه می گیرم:
«یک کتاب تاریخ را خوب و ژرف خواندن، به از همه تاریخ را سرسری و از روی سیری خواندن است». آیا با نتیجه گیریم، همداستان هستید؟ 

می دانید که وقت طلاست! تاکنون، در جایی نخوانده ام که حتا نابغه ای چون زنده یاد تقی ارانی که اگر نگویم هزاره ها، سده ها هر خلقی یکی چون او پدید می آورد، با همه گستردگی و ژرفای دانش خود، ادعایی چون شما بر زبان آورده یا نوشته باشد. حتما درمی یابید که چرا وی را نمونه می آورم؛ نه به این خاطر که این دانشمند پاک باخته، رهبران آینده حزب توده ایران را پرورش داد که نگاشتن آنهمه کتاب های علمی و پژوهشی پرارزش در مدت زمان بسیار کوتاه زندگی پربار خود، نه تنها مرا که هرکس دیگری را شگفت زده می کند. و البته در اینجا، از شگفت زدگی خود، شرمسار نخواهم بود.

می توان خود و در پی آن، برخی دیگر را برای مدتی فریب داد؛ واژه های قُلمبه سُلمبه لاتین را چپ و راست بکار برد۸ و نام فیلسوفان جهان باستان و جهان نوین را پشت سر هم ردیف نمود و تنی چند شگفت زده را در دریای دانش خود غرق یا بهتر بگویم: خفه نمود. برایتان دو نمونه گویای زیر از علاقمندانی را که در آن تارنوشت «چپ نما»، درباره این یا آن نوشتارتان نظر داده اند، می آورم تا خود نشسته و کلاه خود را به داوری فراخوانید:
۱ ـ «جناب ... عزیز و گرامی با درود 
نوشتاری بس مفید و روشن کننده ولی بعلت تلخیص بیش از حد و تداخل موزون ولی پیچیده رویدادها - برای فهم و درک اصل منظور نظر حضرتتان - باید با تمرکزی زیاد و تدقیق و بررسی موشکافانه آن وقت بیشتری صرف کرد. عزیزانی که از یعضی از رویدادهای مورد اشاره جناب ... آگاهی کامل ندارند در فهم کل نوشتار دچار اشکالات عدیده ای میشوند که این بنده هم از آن مستثنی نیستم. با تشکر از جنابشان و نوشتارهای مفید و آموزنده اشان تندرستی و شادی برای این عزیزگرامی از ته قلبم آرزو میکننم.» امضاء شیرازی نظر درباره نوشتار «جنبش کارگری و امپرياليسم»؛
۲ ـ «با تشکر مقاله ی پیچیده ای است که بی تعارف من از بعضی قسمت های اقتصادی آن سر در نیاوردم و چیزی نفهمیدم. ممکن است نویسنده بفرمایند مخاطب شان کیست . در ضمن تحصیلات من کارشناسی ارشد اطلاعات و آمار است» امضاء محمود، نظر درباره نوشتار «دموکراسی نئوليبرال در بن بست». (برجسته نمایی ها از ب. الف. بزرگمهر است.) 

می بینید؟ خواننده نخست را مانند خود وادار به پیچیده گویی نموده اید. وی که پشت «عزیزانی که ... در فهم کل نوشتار دچار اشکالات عدیده ای میشوند» گام برمی دارد، یواشکی، بگونه ای که ناراحت تان نکند، می گوید که خود وی از همان گروه «عزیزان» است. البته درباره اشکالات عدیده (به فارسیِ  کمی بهتر: دشواری های بی شمار!) سخنی بیشتر نگفته یا شاید رویش نشده که بگوید! و به همین دلیل از نوشتارهای مفید و آموزنده تان سپاسگزاری می کند!

خواننده دومی، کمی رُک و پوست کنده تر برایتان نوشته و نیازی به موشکافی ندارد!

در یکی دیگر از نوشتارهایتان، چنین آمده است:
«در عصر ‏سرمایه داری نه فقط سخن گفتن از بورژوازی ملی هذیانی بیش نیست، بلکه فراخوان به طبقه ی کارگر برای اتحاد یا ائتلاف با بورژوازی نیز ‏پلاتفرمی انحلال گرایانه است. این مولفه ی آخر را جهت استحضار مرتضی محیط و دوستان منشویک ماب گفتم وگرنه اکثریتیها و توده ییها که از بیست ‏و هشت، نه سال پیش عملاً به زائده ی بورژوازی تبدیل شده اند و طبقه ی کارگر را در ذهن پوسیده شان به فراموشی سپرده اند. و این خود بهتر. دوپارازیت از ‏گریبان جنبش کارگری کمتر، غنیمتی است!‏» ۹ 

شما که در بیشتر نوشتارهایتان، تقریبا همه تاریخ سوسیالیسم و حزب های کمونیست را به لجن کشیده و از آن میان به استالین، اینجا و آنجا تاخته اید، هیچ می دانید که یکی از اشتباهات بزرگ این شخصیت ارجمند تاریخی، با وجود برخی اشتباهات تاریخی گریزپذیر یا ناگریزش، رد کردن اتحاد «طبقه کارگر» با «سرمایه داری ملی» در یکی از بحرانی ترین و سرنوشت ساز ترین دوره های تاریخ بوده است؟ تاثیر این اشتباه تاریخی در کمینترن و از طریق آن در همه حزب های کمونیست اروپای باختری، یکی از علت های (نه علت عمده یا اصلی) افزایش شکاف میان طبقه کارگر در این کشورها و سردرگمی حزب های کمونیست، بویژه حزب کمونیست آلمان و پدیدآورنده زمینه های گسترش فاشیسم و نازیسم در این کشورها بوده است. در اینجا من کاری به این حزب یا آن سازمان که از آنها نام برده شده، ندارم و منظورم پشتیبانی از برخی سیاست های نادرست آنها، بویژه در دو دهه کنونی نیست۱۰ که بسیار جلوتر از شما، دیگران آنها را خاطرنشان نموده و گاه شکافته اند؛ جُستارهایی که انگار دوباره از سوی شما ـ و نه تنها شما ـ ردیابی و پی جویی شده و در برخی رسانه ها بازتاب گسترده می یابند!

آیا ما در «عصر سرمایه داری» به سر می بریم؟ اگر چنین است، بنابراین به دوران پیش از انقلاب اکتبر و یا حتا بهتر است گفته شود پیش از «کمون پاریس» بازگشته ایم!!! آیا، با به میان آوردن چنین نظریه ای، آنهم در شرایطی که همه جای جهان آبستن سوسیالیسم است، سیر بالارونده تاریخ را زیرپا ننهاده اید؟ حتما می پذیرید که چنین بازگشتی را نمی توان زیگزاگی کوچک در تاریخ بشمار آورد. آیا عبارت «عصر سرمایه داری» را از روی سهل انگاری بکار نبرده اید؟ عبارت «آبستن سوسیالیسم» را در اینجا دانسته بکار برده ام؛ زیرا سامانه سوسیالیسم فرازمند در مقیاس کره زمین، برخلاف سامانه های طبقاتی پیش از خود که از دل یکدیگر جوانه زده و روییده اند، از دل سامانه امپریالیستی یا حتا از فروپاشی آن، بگونه ای خودکار و بخودی خود پدید نخواهد آمد.

نظریه استالین که در بالا از آن یاد شد، در دوره ای به میان آمد که گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم دیگر آغاز و نخستین گام های استوار خود را در کالبد اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی برمی داشت. نظریه استالین، صرف نظر از دوران تاریخی و محدوده جغرافیایی آن، همانندی بسیاری با آنچه شما ادعا کرده اید، دارد؛ وی در دوره گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، به گونه ای چپروانه اتحاد «طبقه کارگر» با «سرمایه داری ملی» در کشورهای پیشرفته سرمایه داری را نادرست دانسته و برای این سرمایه داری، نقشی واپسگرایانه در نظر می گرفت؛ نظریه ای که نادرستی آن در عملکرد تاریخی خود بخوبی روشن شد و به هنگام از سوی برخی حزب های کمونیست مورد نقد قرار گرفت؛ در حالیکه شما با پذیرش و به میان آوردن این انگاره که در «عصر سرمایه داری» به سر می بریم، همان نظریه نادرست را برای «کشورهای پیرامونی»۱۱ بکار می برید. به این ترتیب، نادرستی دیدگاه در میان گذاشته شده از سوی شما، صدچندان بیش از اشتباه استالین و آشکارتر از آن است که ارزش پرداختن داشته باشد. 

از اینها گذشته، کافی است سری به چندتایی از آن هزاران کارگاه و کارخانه کوچک و میانگین در کشور بزنید تا به چشم خود «سرمایه داری ملی» را که بویژه پس از انقلاب بهمن ـ و این بار به شیوه ای کم و بیش طبیعی و نه به شیوه «انقلاب سفید» از بالا ـ همه جا روییده است، به چشم ببینید.

اشتباه بسیار بزرگ نادیده گرفتن «سرمایه داری ملی» در امر اتحادها و همکاری های مشترک با «طبقه کارگر» در پهنه نظری، مانند بسیاری از اشتباهات کوچک و بزرگ نیروهای تندرو چپ (چپ رو ها) از کژاندیشی یا ناتوانی در دریافت بنیادی ترین اصول «سوسیالیسم علمی»۱۲ و در اینجا، بویژه اصول دانش «اقتصاد سیاسی» سرچشمه می گیرد. آنها، البته به دلایل طبقاتی و ناپیگیری در پژوهش پیگیر و همه جانبه در این زمینه، در همان دایره بسته ای گِرد خود می چرخند که آدام اسمیت و دیوید ریکاردو۱۳ به هنگام خود، ناگزیر به آن دچار بودند؛ از همین رو، نمی توانند یا نمی خواهند خود را تا سطح آنچه مارکس برای نخستین بار کشف و برپایه آن دانش «اقتصاد سیاسی» را بنیاد نهاد، بالا بکشند.

«چپ روها» مانند شماری دیگر از نیروهای اجتماعی و سیاسی، همواره جنبه فن آورانه  تولید کالایی (به مفهوم عام آن) را با جنبه اقتصادی ـ اجتماعی آن درهم آمیخته، پیش انگاره های نادرستی پیش روی خود نهاده و به آروین های (تجربه های) نادرست می رسند.۱۴ درباره اینکه آیا «سرمایه داری ملی» در کشورمان هستی دارد یا نه نیز «چپ رو»ها به شیوه مکتبی سده های میانه (اسکولاستیک) به گفتگو و ستیزه برمی خیزند. پافشاری بیشتر آنها در نادیده گرفتن «سرمایه داری ملی»، برپایه وابستگی اقتصادی و صنعتی کشور ما به «کشورهای سرمایه داری مادر» (متروپل) در زمینه تولید (به مفهوم گسترده آن) بوده و همچنان هست. آنها، با پافشاری یکسویه بر جنبه فن آورانه تولید اجتماعی که تنها مناسبات آدم ها با طبیعت را دربرمی گیرد، مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی آدم ها با یکدیگر و در اینجا، هستی «سرمایه داری ملی» را نادیده گرفته یا امکان اتحّاد و همکاری «طبقه کارگر» با آن را نفی می کنند. همه اینها رویهمرفته، هیچگونه پیوندی بنیادین به سُستی، کم بنیگی، بی ریشگی تاریخی، ناپایداری و امکان همدستی «سرمایه داری ملی» با «برادر ناتنی» خود: «سرمایه داری وابسته» (بورژوازی کُمپرادور) و اینکه در لحظه مشخص تاریخی که بویژه شرایط کنونی میهن مان را دربرمی گیرد، نباید رهبری جنبش را به دست چنین طبقه ای سپرد، ندارد. در این باره، از دید من، «جنبش توده ای فراسبز ایران» به اندازه ای بسنده به آنها که می خواهند بیاموزند، آموخته و حتا آنها که در بیست و اندی سال گذشته هیچ از گردش روزگار نیاموخته اند را به گواهی نیم بند و نارسای سیاست های نادرستشان واداشته است:
«... محدوده بسیار تنگ شعارهای مطرح شده از سوی جنبش اصلاحات و تمرکز اساسی آن بر شعار ”رأی من کجاست“ در پی کودتای انتخاباتی ولی فقیه رژیم بود. این محدود بودن شعار ها و نپرداختن به مسایلی همچون بی عدالتی لجام گسیخته، فقر و محرومیت، نتوانست آن طور که باید و شایسته است بخش های گسترده توده های کار و زحمت را به صفوف مبارزه جلب کند. کم سو بودن نقش طبقه کارگر و زحمتکشان در جنبشی که پس از کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد ۱۳۸۸شروع شد با تشدید فشار و سرکوب خشن و خونین تظاهرات خیابانی، پاشنه آشیل جنبش شد، که رژیم توانست با استفاده از آن و بستن امکانات ارتباطی و حاکم کردن نظامیان بر شهرهای عمده کشور، به تدریج جلوی حرکت های اعتراضی را سد کرده و این شکل مبارزه توده ها را با مشکلات جدی رو به رو کند.»۱۵ 

در نوشتاری دیگر، زیر عنوان «نقش چپ در جنبش کنونی»، چنین آورده اید: 
«راستش به نظر من چپ اعم از کارگری یا رادیکال و پوپولیست در مسیر پیشبرد جنبش جاری نقش موثری نداشته که حالا حاشیه ای یا متنی باشد. ‏در عرصه ی نظری و رسانه ای لابد میدانید که فی المثل در مقابل یک مقاله ی من دهها مقاله و مصاحبه منتشر میشود که ضمن نکوهش من، از کارگران و ‏زحمتکشان میخواهند به لیبرالها و اصلاح طلبان بپیوندند. آنان (طیف گسترده ای از اکثریتیها، توده ییها، چپهای لیبرال شده، محیط و سمپاتهایش) ‏با انواع و اقسام ناسزا و تحلیلهای نامربوط در جریان پلمیک های بی ارزش، از اینکه ما به نقد بورژوازی – و به زعم ایشان بورژوازی ملی به سرکرده گی ‏موسوی و خاتمی – پرداخته ایم عقده میگشایند و نقد ما را "نا به هنگام" میخوانند.»۱۶ 

این کدام «ما» است که در اینجا خود را نشان می دهد؟! آیا، از سوی یا به نمایندگی گروهی سخن می گویید که خود را جمع می بندید؟ چنین باور کودکانه ای که شما به تنهایی در برابر طیف گسترده ای از نیروهای گوناگون ایستاده و موضعی انقلابی را رهبری می کنید، از کجا و چگونه در شما ریشه دوانیده است؟ بی گفتگو، تاکنون دریافته اید که منظور من از درمیان گذاشتن این پرسش ها، پشتیبانی از این یا آن جریان سیاسی و یا گفتگو و ستیزه بر سر چند و چون موضعگیری های این و آن و نیز خود شما در این یا آن مورد ویژه نیست. نمونه هایی که از شیوه کار و اندیشگی شما پیش رویتان نهادم، روشنفکری آکنده از دانش کتابی، ذهنگرا، ناشکیبا، هرج و مرج جو، لافزن و خودستا را به نمایش می گذارد که نه تنها هیچ آبی برای طبقه کارگر و زحمتکشان میهن مان گرم نمی کند که می تواند ابزار خوبی در دستان نیروهای واپسگرا باشد. 

می توان به شما، در شرایط کنونی میهن مان، تا اندازه ای حق داد که گاه نهفته های قلبی خود را آنگونه که هست، بی هیچ آرایه یا پیرایه ای بر زبان آورید. شاید هیچ کسی به اندازه آقای مسعود رجوی، در سخنرانی "تاریخی" اش در ورزشگاه امجدیه از ژرفای قلب خود سخن نگفته بود، هنگامی که گفت: «ای گلوله ها ببارید؛ ما هم سینه هایمان را سپر خواهیم کرد ...»؛ ولی آیا وی به فرجام سخنان نسنجیده و سراپا برانگیزاننده خود، خوب اندیشیده بود؟ نتیجه کار را که هنوز یکی دو گام تا پایان غم انگیز آن ـ نه تنها برای او و هوادارانش که برای همه ما ـ مانده، به چشم می بینیم. بی جهت نگفته اند که «راه دوزخ را نیز با آماج نیک فرش کرده اند»!

می توان به پندار خود، "قلم" را از نیام برکشید و همه را از دم تیغ آن گذراند.

می توان، خواسته یا ناخواسته، جبهه هایی فرعی آفرید یا گشود و هرج و مرج و آشفتگی را بازهم بیشتر دامن زد و سپس نالید که چرا همه چیز آشفته است.

می توان، حتا بی هیچ انگیزه ای، چوب را در لانه زنبوری، از آنگونه که در شهرهای کرانه دریای مازندران کُنج هر در و دیواری یافت می شود، فرو کرد تا انبوه زنبوران کارگر را نه برضد خود ـ که سر بزنگاه پا به فرار نهاده یا در گوشه ای کمین کرده به معرکه می خندد ـ که برضد شماری دیگر شوراند و برخی را نیز به نیش زنبوران سپرد.

می توان همه گذشته «چپ» را از نگاه امروز و برپایه آنچه اکنون دیگر روشن شده، به باد انتقاد گرفت؛ همه را رد کرد و خود "پیروز" و "سرفراز" از میدان نبرد پندارساخته بیرون آمد.

می توان سوار بر اسب یا اُلاغی چموش، شمشیری اگرنه فلزی، چوبی هم شده بر کمر بست؛ «اسب هرج و مرج جویی» را میدان داد و همه را با هم زیر سُمهای آن به کوفتن گرفت؛ یکه تاز میدان شد؛ به هرچه تاکنون ساخته شده، یورش برد و گرد و خاک هوا کرد؛ ولی آیا چنین هنجاری در فرجام خود، جز تصویری خنده دار، بسان «دن کیشوت»۱۷ از خود برجای خواهد نهاد؟

ب. الف. بزرگمهر              ۲۳ آبان ماه ۱۳۸۹ 

https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/11/blog-post_14.html

پانوشت:

۱ ـ جان سختی نئولیبرالیسم و ریاضت اقتصادی کارگران

۲ ـ همانجا

۳ ـ سرنوشت انقلاب های "همه با همه" و ائتلاف های نامربوط ‏طبقاتی،
     افزوده ها یا واژه های جابجا شده درون [ ] نمایش داده شده است.

۴ ـ خوشبختانه هنوز نسخه ای از این نوشتار در پیوند زیر یافت می شود:

۵ ـ با الهام از «عِرض خود می بری و زحمت ما می داری» (سعدی)

۶ ـ «هدف ادبیات»، ماکسیم گورکی، برگردان م. ه . شفیعی‌ها 

۷ ـ دموکراسی کارگری آلترناتیو دموکراسی بورژوایی سبز سکولار 

۸ ـ در گذشته ای کمی دورتر که بسیاری از آخوندها حسرت آن را دارند، واژه های نخراشیده نتراشیده عربی با ادایی از ته گلو، چنین نقشی را بازی می کرد؛ گرچه برخی از جوان تر های آنها نیز به فراخور زمان کنونی به انگلیسی گرایش بیشتری پیدا نموده اند. به عنوان نمونه می گوید: باید با مُشارالیه (بخوان: مُشارن اِلَیه)، فِیس تو فِیس (face to face) صحبت کنیم. توجه کنید وی نیز یاد گرفته به شیوه «بزرگ ارتشداران» یا هم اکنون «بزرگ عمامه داران»، خود را جمع ببندد!!!

۹ ـ سرنوشت انقلاب های "همه با همه" و ائتلاف های نامربوط ‏طبقاتی

۱۰ ـ در این باره در پاسخ به یکی از چپ ستیزان حرفه ای دانشگاهی در باخترزمین، چنین آمده است:
در گاهنامه اینترنتی «روشنگری»، نوشتاری به نام «اندر پايه گذارى حزب توده به دست ادارهء اطلاعاتِ ارتش شوروى» بوسیله فردی به نام خسرو شاكرى منتشر شده که پر ازدروغ و ریاکاری است و با هدف سردرگم نمودن نسل جوان ایرانی نگاشته شده است.

در شرایطی که سیاست های نولیبرالیستی در جهان و ایران با شکست مواجه شده و در آینده شکست های سخت تری نیز خواهد خورد، کاملا طبیعی است که پادوهای ریز و درشت امپریالیستی و ارتجاع داخلی از میرزا بنویس هایشان به عنوان تاریخدان گرفته تا پادوهایی مانند این یکی برای جلوگیری از روند گرویدن نسل نو به چپ واقعی به میدان در آیند. 

اینگونه کوشش ها را از گزافه گویی و بزرگ جلوه دادن «سازمان افسران حزب توده ایران» در سال های پیش از کودتای ۲۸ اَمرداد ۱۳۳۲ گرفته تا ترهات آقا ماشاء اله و دیگر پادوهای ریز و درشت امپریالیست ها نشانه های بسیار جدی ترس و هراس واپسگرایان داخلی و خارجی از اوج گیری بحران فزاینده سیاسی و گرایش آن به چپ در میهن ما و در راستای کمک به سیاست ها سرکوبگرانه واپسگرایان داخلی است تا شاید در لحظه ای دیگر موج تازه ای از خونریزی و کشتار توده ای ها و دیگر نیروهای پیشرفت خواه را در ایران به راه بیاندازند. ننگ و نفرت ابدی بر این پادوهای امپریالیستی! آنها بهترین مصداق این گفته هستند: «گاه عمله اکره های شیطان، خود وی را در شرارت پشت سر می گذارند.».

با وجود برخی سستی ها و کاستی ها در سیاست حزب توده ایران بویژه در دوران کنونی، پرچمداری حزب توده ایران در مبارزه برای زندگی بهتر برای کارگران و زحمتکشان، در مبارزه ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی و بالا بردن آگاهی جامعه ایرانی را هیچ انسان با وجدانی نمی تواند نادیده بگیرد. کسانی که به این کار دست می یازند، یا آدم هایی بسیار نادان یا مانند نمونه بالا پادوهای امپریالیست ها هستند که خاک بر چشم حقیقت می پاشند. آنها چاره ای جز بازی کردن نقش خود ندارند. به گفته عرب: المأمور، المعذور. 

ایشان در دروغنامه یادشده، نوشته اند:
«نويسندهء اين سطور ازين بخت استثنايي، اما محدود، برخوردار شد كه در سال هاى 1992 و 1993 به بايگانى هاى بين الملل كمونيست در مسكو دست يابد.»

باید از ایشان پرسید: چگونه و به وسیله چه کسانی "اين بخت استثنايي" نصیب شان شده است؟ و چرا به جای این ترهات، آن مدارک ادعایی را منتشر نمی کنند تا درستی یا نادرستی آن ها سنگ محک بخورد؟

«یک یادداشت کوتاه»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ آذر ۱۳۸۷ 

۱۱ ـ سامانه سرمایه داری از جهت های گوناگون چون شیوه رشد سرمایه داری (رشد طبیعی ـ تاریخی در اصطلاح کلاسیک آن یا رشد سرمایه داری وابسته درآمیخته با همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه)، پلّه رشد و گسترش و شتاب دورپیمایی سرمایه (کشورهای توسعه یافته یا درحال توسعه) و اندازه انباشت و پخش سرمایه، به دو گروه عمده کشورهای مرکزی (metropol) و کشورهای پیرامونی (peripheral) بخش می شوند؛ گرچه، اینجانب گروهبندی های «کشورهای شیردوش» و «کشورهای شیرده» را گویاتر می دانم.

«کشورهای پیرامونی» را با پذیرش خطایی نسبی، می توان تا اندازه زیادی هم ارز زبانزد «کشورهای جهان سوم» دانست که بسیار ناسازگار با واقعیت های جهان بوده و به هنگام خود از سوی نظریه پردازان سرمایه امپریالیستی و مائو تسه دون (و نیز پیروانش)، هریک، به منظور دیگر، بکار رفته اند! 

۱۲ ـ اینجانب کاربرد «سوسیالیسم علمی» را دربرگیرنده تر، درست تر و روشن تر از «مارکسیسم ـ لنینیسم» می دانم؛ زیرا، از سویی، همانگونه که بنیانگزاران آن، مارکس و انگلس و سپس لنین، بارها و بارها یادآور شده اند، آموزش آنها سامانه ای دربرگیرنده مُشتی اصول و احکام خُشک، جزمی و دیندارانه نیست و باید همواره خود را با دستاوردهای تازه دانش ها و فن آوری های گوناگون که آروین ها و آزمون های انقلابی را نیز دربرمی گیرد، سرشار و هماهنگ سازد و از سوی دیگر، از هنگام زندگی پربار آنها تاکنون، «مارکسیسم ـ لنینیسم»  یا بهتر است بگوییم «سوسیالیسم علمی» در همه زمینه ها و از آن میان بویژه «دیالکتیک ماتریالیسم» و «ماتریالیسم تاریخی»، گام هایی غول آسا به پیش برداشته و افق خود را با کوشش کمونیست های پیگیر، گسترش بیشتری داده است. 

۱۳ ـ آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، دو دانشمند اقتصاددان انگلیسی و اسکاتلندی «دوره سرمایه داری پیش از پیدایش انحصارات» که بسیاری از مفهوم های اقتصادی را صورتبندی نموده اند. 

۱۴ ـ در این باره نیازی به مراجعه مستقیم به «سرمایه» (کاپیتال)، اثر جاویدان کارل مارکس نیست. برگردان پارسی این اثر که از سوی آدم های گوناگون و گاه ناآشنا به «اقتصاد سیاسی» صورت پذیرفته، دریافت جُستارها و مفهوم های آن را که گاه به اندازه کافی دشوار است، دشوارتر و حتا ناممکن نموده است. خوشبختانه، فشرده بسیار خوب و کمتر دشواری از این اثر به صورت درسنامه نوشته شده که به سادگی ـ و این خود نشان از دریافت ژرف نویسنده آن دارد ـ همان مفهوم های کم و بیش پیچیده کتاب «سرمایه» را به پارسی، روشن نموده است. در صفحه نُه این اثر ارزنده که به قلم قهرمانِ زنده یادِ همه ی خلق های ایران: فرج الله میزانی (ف.م. جوانشیر) به رشته تحریر در آمده، در این باره چنین آمده است:
«در موقع تعیین موضوع علم اقتصاد سیاسی، باید به این نكته توجه داشت كه تولید خواسته های مادی دو جنبه دارد: یكی مسائل فنی و تكنولوژیك و دیگری مسائل اقتصادی و اجتماعی – بعبارت دیگر تولید از دو جنبه قابل بررسی است: یكی از نظر مناسبات میان انسان ها و طبیعت و دیگری از نظر مناسبات میان خود انسانها در روند تولید. وقتی می پرسیم این كفش چگونه تولید شده است؟ به این پرسش می توان پاسخ دوگانه داد. یكی پاسخ دانشمندان علوم طبیعی و مهندسین و استادكاران چرم سازی و كفاش در این باره كه چه عملیات فیزیكی و شیمیایی لازم است روی پوست حیوانات انجام گیرد تا این پوست بدل به چرم شود و سپس دركارگاه یا كارخانه كفاشی چه عملیات فنی باید انجام گیرد و این عملیات فنی چگونه سازمان داده شود تا كفش موردنظر دوخته شده و حاضر برای پوشیدن باشد. و دیگری پاسخ دانشمندان اجتماعی در این باره كه چه مناسباتی میان شبانی كه از گوسفندان و گاوان نگاهداری میكرد با صاحب این حیوانات برقرار بوده، چه رابطه ای بین دباغ با شاگردش، یا صاحب كارخانه چرم سازی با كارگرانش و غیره و غیره وجود داشته است. 

در هم آمیختن این دو جانب جداگانه تولید و حتی درهم آمیختن سازماندهی امور فنی كارخانه و كارگاه و امور حسابداری بازار و نظایر اینها با مناسبات تولیدی میان انسان ها جایز نیست. علم اقتصاد سیاسی علمی است اجتماعی و مناسبات میان انسان ها را بررسی می كند و نه مناسبات میان انسان ها و طبیعت را كه موضوع علوم و فنون گوناگون طبیعی و فنی است. 

دانشمندان بورژوا این جوانب را بهم می آمیزند. كلاسیك های اقتصاد سیاسی بورژوائی نظیر آدام اسمیت و داوید ریكاردو، این كار را نادانسته می كردند. اما امروز آمیختن انواع مطالبی كه ربطی به علم اقتصاد سیاسی ندارد با این علم، از شگردهای حساب شده دانشمند نمایان بورژواست تا بدین وسیله مناسبات اجتماعی را پرده پوشی كنند.» (برجسته نمایی ها از ف.م. جوانشیر است.)

۱۵ ـ چشم انداز تحولات کشور و مبارزه برای طرد رژیم ”ولایت فقیه ، «نامه مردم»، شماره ۸۵۵، ۱۷ آبان ۱۳۸۹

۱۶ ـ سرنوشت انقلاب های "همه با همه" و ائتلاف های نامربوط ‏طبقاتی

۱۷ ـ قهرمان نامدار داستان پرآوازه نویسنده اسپانیایی «سروانتس» به همان نام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.