از نیمرخ پیرمرد نمی توان چیز چندانی دریافت؛ ولی حرکت دستش، نشانه ای روشن است. بازتاب آن را در چهره ی دَمَق و ترش کرده ی برادر تازی ـ انگلیسی می توان دید که مدتی است کم تر رسانه ای می شود؛ نشانه ای از اندیشناکی برای ترک به هنگام «کشتی نظام»؟! از این دانشجوی بزدل سال ها پیش، چندان دور از ذهن نیست ... و از آن سه نفر پشت سر وی که بگمان بسیار، محافظین وی هستند؛ تنها نفر میانی، شاید نگاهی همدلانه با آنچه پیرمرد یادآور می شود، دارد ... و این یکی که شاید هنوز چند شویدی نازک در شوره زار بالای سرش، خودنمایی می کند، آشکارا می کوشد تا با ریشخند وی را دست به سر کند. چه اندازه چندش آور است ...
برادر تازی ـ انگلیسی، آشکارا
چشم دیدن پیرمرد را ندارد و شاید در همان آن با خود می اندیشد:
ـ آه! چقدر خوب می شد از چنگ
این ها آسوده می شدیم ... کاش زودتر گورش را گم کند ...
... ولی، تنها لحظه ای بعد،
«عقل معاش» ندا می دهد که:
ـ نه! این ها که نباشند، کار
ما زارتر است؛ دیگر پشتوانه ای برای چانه زدن نداریم ... ریش و قیچی دست آن هاست
...
ب. الف. بزرگمهر نهم آبان ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر