این آگهی خنده دار لُری با همه ی من بمیرم، تو بمیری و خط و نشانش را که دیدم، یاد دوستی از یکی از شهرهای کوچک لُرستان افتادم که دوران بچگی هر بامداد، برای خرید نانِ خانه به نانوایی فرستاده می شد. آن هنگام، رسم بود که پول دست بچه ها نمی دادند که در راه گم و گور کند یا برای خود آب نبات یا آت آشغال دیگری بخرد و سر خانواده را شیره بمالد که ... بجای آن، نانواها برای هر خانواری چوبی جداگانه داشتند که به آن «چوب خط» گفته می شد؛ هر بار که بچه، نان می ستاند به شمار نان های خریداری شده و به روشی که نمی دانم، روی آن چوب با چیزی تیز، خط می انداختند:
گونه ای اعتماد دوسویه میان نانوا و شاید دیگر کاسبکاران با
مردم برزن! پدر یا مادر خانواده، هر از گاهی بر پایه ی آن «چوب خط» ها پول نان را
می پرداخت. خودم هم در بچگی بارها نان نسیه از نانوایی گرفته ام و تا به خانه
برسد، بخشی از آن به «چاه بلا»* سرازیر می شد.
با خود می اندیشم:
با خود می اندیشم:
آیا کار به آنجا نیز خواهد رسید؟ و این بار نه بچه که آدم
بزرگ! و بی هیچ اعتمادی در میان؟!
اینگونه که بدیده می آید، کار از این سخنان و چنان اندیشه ای نیز گذشته است.
اینگونه که بدیده می آید، کار از این سخنان و چنان اندیشه ای نیز گذشته است.
ب. الف. بزرگمهر دهم مهر ماه ۱۳۹۳
* زبانزد
مادرم که آن را نادرست بکار می برد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر