«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

«چوب خط» را فراموش کرده، یادآور شود!


این آگهی خنده دار لُری با همه ی من بمیرم، تو بمیری و خط و نشانش را که دیدم، یاد دوستی از یکی از شهرهای کوچک لُرستان افتادم که دوران بچگی هر بامداد، برای خرید نانِ خانه به نانوایی فرستاده می شد. آن هنگام، رسم بود که پول دست بچه ها نمی دادند که در راه گم و گور کند یا برای خود آب نبات یا آت آشغال دیگری بخرد و سر خانواده را شیره بمالد که ... بجای آن، نانواها برای هر خانواری چوبی جداگانه داشتند که به آن «چوب خط» گفته می شد؛ هر بار که بچه، نان می ستاند به شمار نان های خریداری شده و به روشی که نمی دانم، روی آن چوب با چیزی تیز، خط می انداختند:
گونه ای اعتماد دوسویه میان نانوا و شاید دیگر کاسبکاران با مردم برزن! پدر یا مادر خانواده، هر از گاهی بر پایه ی آن «چوب خط» ها پول نان را می پرداخت. خودم هم در بچگی بارها نان نسیه از نانوایی گرفته ام و تا به خانه برسد، بخشی از آن به «چاه بلا»* سرازیر می شد. 

با خود می اندیشم:
آیا کار به آنجا نیز خواهد رسید؟ و این بار نه بچه که آدم بزرگ! و بی هیچ اعتمادی در میان؟!

اینگونه که بدیده می آید، کار از این سخنان و چنان اندیشه ای نیز گذشته است. 

ب. الف. بزرگمهر    دهم مهر ماه ۱۳۹۳

* زبانزد مادرم که آن را نادرست بکار می برد.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!