درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد او را میسر نشود ـ خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره. تا مریم را درد زه پیدا نشد، قصد آن درخت بخت نکرد که: «فاجاء ها المَحاضُ اِلی جِذع النَّخله.» او را آن درد به درخت آورد و درخت خشک، میوه دار شد.
تن همچون مریم است؛ و هر یکی عیسی داریم:
اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید؛ و اگر درد نباشد،
عیسی، هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد ـ الا ما محروم مانیم و
از او بی بهره.
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به تخمه و جمشید ناشتا
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمی ست
چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا
«فیه ما فیه»، مولانا
جلال الدین محمد بلخی رومی
برگرفته از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش اینجانب در نشانه
گذاری ها. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر