تصویر پیوست را درج کرده و می نویسد:
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب.
الف. بزرگمهر
گرچه نوشته ی تصویر بیش تر به یک شوخی می ماند؛ ولی نگاهی
به آنچه خود نگارنده نوشته، جُستار را سویه ای دیگر می بخشد.* با خود می اندیشم، تاکنون همه گونه
"جانور"ی دیده بودم به جز این یکی! باید کارد به استخوان رسیده و از آن
رد شده باشد تا دادِ چنین «چخ بختیار»ی** در
آید؛ آن هم، بیگمان نه برای نیازهای روزمره ی زندگی توده های میلیونی مردم ایران
که بنا بر آمار بیش از ۷۰ درصدشان به زیر «خط تنگدستی» فروغلتیده اند؛ «چخ بختیار»،
ککش هم نمی گزد چه بلایی به سر دیگران می آید!
«هر اتفاقی میخواهد
بیفتد، هر بلایی میخواهد نازل شود، هر آدمی میخواهد سر کار بیایید، در هر صورت آقای
چوخ بختیار عین خیالش نیست؛ به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته
باشند، چیزی ازش کم نشود. رییسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملق های او
را به حساب خدمت صادقانه بگذارد. وزیری خوب است که برای او ترفیع رتبهای و پولی
در بیاورد.
زندگی او مثل حوض آرامی ست. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی
تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سر به راه و پا به راهی است.
راضی نمیشود حتی با موری اختلاف پیدا کند ...
... آقای چوخ بختیار خیلی رنج میبرد؛ اما نه مثل گالیله
و صادق هدایت. وی رنج میبرد که چرا فلان همکلاسش یک رتبه بالاتر از اوست؛ یا چرا
باجناقش خانه دو طبقه دارد و او یک طبقه. بزرگترین آرزویش، داشتن یک ماشین سواری
ست از نوع فلوکس واگن و انتقال به تهران، پایتخت ...» (برگرفته از «آقای چوخ
بختیار»، صمد بهرنگی، ۱۳۴۸)
... و این یکی، دادش از افزایش بهای «پورشه» درآمده و از
بخت بد، درست آن هنگام که پول و پله ای برای خرید یک دستگاه آن گرد آورده، ناگهان
۲۲۰ میلیون تومان گران تر شده و آرزوی وی را نه آنکه بر باد دهد که به آینده ای
ناروشن واگذاشته است. بخوبی می توانم، چنین جانوری را (دانسته و آگاهانه، نام آدمی
بر آن ها نمی گذارم!) به پندار آورم و خوشبختانه یا شوربختانه با نمونه های نوتر
یا به اصطلاح مدرن ترشان، سر و کار داشته ام؛ جانورانی که بویژه در بخش های تازه
تر فن آوری و از آن میان، ساخت نرم ابزارها، بیش تر از جاهای دیگر یافت می شوند:
ویژه کارانی خودخواه و خودپسند با درآمدهای خوب و برتر که
همه ی زندگی و شیوه ی نگرش شان به جهان پیرامون خویش از چارچوب کاری که انجام می
دهند، فراتر نمی رود و یکی از سرگرمی ها و دلمشغولی های شان نیز درست همان چیزی
است که «چخ بختیار» ما برای آن می خواهد گروهی به گرد خویش آورده، صدای اعتراضش را
به گوش جهانیان برساند:
خرید یا اجاره ی (lease) خودرویی رده بالاتر به حساب کارفرما و چشم و همچشمی با آن دیگری که چون خودِ وی، درخود
فرورفته و بیش تر بیماری روان پریش است؛ گونه ای دستگاه خودکار برنامه ریزی شده که
در کالبد آدمی جای گرفته و برنامه ریزی می کند!
توده ی
مردم در این سوی جهان برای آن ها نام خوبی یافته اند که هنوز همتراز آن را در
پارسی نیافته یا نساخته ام:
«Idiot box»!
در اوج دوره ی کاریم در
این رشته، همواره سر بسر یکی دو تا از آن ها که همکاران نزدیکم بودند، می گذاشتم؛
یکبار یکی از آن ها را با اسب های مسابقه همانند دانستم که گونه ای پوشش در سوی
بیرونی چشم های شان می بندند تا تنها همان باریکه راه جلوی خود را ببینند و تیزتر
بدوند؛ رو ترش کرد و برای چندین روز تا گاه نیاز با من سخن نگفت. به یکی دیگرشان
که رویهمرفته آدمی نرمخو و کم تر خودخواه بود، یکبار گفتم:
فلانی! تو با همسرت هم
برنامه ی همخوابگی شبانه را از پیش برنامه
ریزی می کنی؟ این هم شد زندگی؟!
خندید و چیزی نگفت. به
هر رو، دشواری های آن ها، این «چخ بختیار»های مدرن از گونه ی دشواری های توده ی مردم
در هیچ جای جهان نیست:
دشواری هایی «شیک» یا
شاید پارسی تر آن: دشواری زیبنده یا برازنده!
سپس یاد آن پُفیوز بگمانم هلندی می افتم که گویا در
«آفریقای جنوبی»، راهنمای جهانگردانی بود که بیش ترشان با چندین دوربین عکاسی و
فیلمبرداری بر دوش برای دیدن فیل و شیر و زرافه و ... آنجا می روند تا این آقا در
ماشینی زره پوش، آن ها را به دیدن شان ببرد؛ با آن چهره و چانه ی زمخت و گیسویی
افشان به روی شانه اش که با «آدم های نئاندرتال» پهلو می زند و از کرگدنی پرخور و
شکمباره تنها شاخی بر روی بینی کم دارد، در پاسخ به پرسشی از سوی گفتگوگر برنامه ی
تلویزیونی، در حالیکه به زباله های رویهم تلمبار شده ی دور و برش اشاره می کند، چنین
داد سخن می دهد:
... این آفریقایی ها مردمان بی فرهنگی هستند؛ همه جا را
به پلشتی می آلایند و بوم زیست جانوران را از میان می برند ... چه خوب بود اگر در
آفریقا تنها همین جانوران بودند ...
... و من با خود می اندیشم:
مردک پفیوز، چگونه دیدگاه نژادپرستانه ی خود را در کالبد
پیشه ی ناچیزش می پوشاند ... اگر به چنگم می افتاد، به مناسبت چنین سخنان
"حکیمانه" ای، دو تا چک، چپ و راست توی گوشش می خواباندم ...
در میهن مان به درازای سال ها حاکمیت دزدان الله کرم و
بویژه پس از به شکست کشاندن انقلاب سترگ بهمن ۵۷، درست همینگونه روشنفکران که رویهمرفته
و باید افزود: خوشبختانه، تنها لایه ای نازک از اجتماع را دربرمی گیرند، گام بگام پدید
آمده اند؛ زمینه های چنین پدیده ای، افزایش بسیار گسترده و ژرف فاصله طبقاتی و
فرارویی آن به شکاف طبقاتی میان طبقه ی کارگر دست ورز و دیگر زحمتکشان و از آن
میان کارگران اندیشه ورز تهیدست از یکسو با لایه ها و طبقات بورژوازی، بزرگ مالکان
و خرده بورژوازی میانگین به بالای جامعه از سوی دیگر (زمینه ی عینی) و نیز پروراندن
دیدگاه های گوناگون واپس نگر، کهنه پرست و دستِ بالا پر و بال دادن به گونه هایی
از دیدگاه های روشنفکرانه ی نازا و «قضا و قدری» است که با همه ی غر و لندهای هر
از گاهی اش در پایداری وضعیت موجود به سود بهره کشان و انگل های اجتماعی ایران،
سهم داشته و آن را در زرورقی از آیین پرستی اسلامی آغشته به لیبرالیسم می پوشاند (زمینه
ی ذهنی).
رژیم الله کرم، همزمان با تاراندن، سرکوب یا به زندان
افکندن و سر به نیست کردن روشنفکران آگاه، خلقی و استوار، حساب ویژه ای برای لایه
ی نازک روشنفکران یادشده در بالا و «چخ بختیار»های نوین باز کرده است؛ رژیم ضدخلقی
با راندن هرچه بیش تر این گروه از روشنفکران به جلوی صحنه ی نمایش، از سویی، تصویری
خوب از خود که گویا گام بگام لیبرال دمکراسی را آموخته و دیگر چون گذشته «پنچ پنج
نمی گیرد» به نمایش می نهد و از سوی دیگر، آن کمبودی که نیروهای امپریالیستی برای
توجیه افکار عمومی کشورهای خود به آن نیازمندند را می کوشد تا به یاری همین لایه ی
نازک پر کند و پل های ارتباطی استوار و خوب پایه ریزی شده ای با دمکراسی های
بورژوازی باخترزمین بسازد؛ گرچه با همه ی باریک بینی بکاربرده شده که بیگمان نیروهای
کارکشته ی بهره کشان جهان نیز دست اندر کار آنند و درست از همین رو، پای فیلسوفان
و جامعه شناسان و ... شناسان اتوکشیده و خوب خورده و خوابیده ی دانشگاه های باختری
به ایران بیش از پیش باز شده، چنین لایه ی اجتماعی، نازک تر از آن است که بتواند چون پلی
استوار بکار گرفته شود و بیگمان خواهد شکست و این آرزوی حاکمیت ایران، بویژه بخش بورژوا
لیبرال و لیبرال دمکرات آن را که به ماه عسل با «شیطان بزرگ» پیشین و «سوسن خانم» کنونی چشم دوخته اند به گور خواهد برد.
سرنگون باد رژیم تبهکار جمهوری اسلامی!
ب. الف. بزرگمهر ۱۱ فروردین ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/04/blog-post.html
* دنباله
ی این نوشتار بر این پایه نگاشته شده که آنچه بر زبان رانده شده و در تصویر آمده، دستِکم
دربرگیرنده ی نیمی از حقیقت است!
** «آقای
چوخ بختیار»، صمد بهرنگی، ۱۳۴۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر