«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

گلی به گوشه ی جمالت آقا! گل کاشتی با ولایت اسلامِ انگلیسی ـ امریکایی ات!


وقت داری آقا اینگونه خبرها را نیز بخوانی؟ یا نشستن پای سخن خبرچین ها و شنود سخنان بد و خوب دیگران که اکنون دامنه ی گسترده تری تا دور و بر خودت یافته، وقتی برایت نمی گذارد که ببینی در ولایت ساخته و پرداخته ات چه می گذرد؟

راستی! اسیدپاش ها را چرا پنهان کرده ای؟ من که می دانم این تبهکاری نیز چون آتش زدن سینما رکس آبادان و بسیاری تبهکاری های دیگر، زیر سر خودت است. برای همین نیست که خفقان گرفته ای و درباره شان چیزی نمی گویی؟!

می دانم که اگر گزارش های دردناک زیر را هم بخوانی، ککت نمی گزد و شاید با پررویی سرشتی که در خود داری و منطق سیاه ـ سپیدت که هماوندی میان بیکاری و تنگدستی و فرهنگ و بسیاری چیزهای دیگر را درنمی یابی، آن را به فرهنگ شان نسبت بدهی و با گستاخی بگویی:
باید فرهنگ شان را درست کرد که کودکان شان را جلوی سگ های گرسنه ول نکنند یا در آشغالدانی نیندازند.

شاید حق داری آن را بی فرهنگی بنامی؛ آری! گونه ای بی فرهنگی نیز در چنین کارهایی نهفته است و از هر کسی سر نمی زند؛ ولی، آیا اندکی با خود می اندیشی و دستار صاحب مرده ات را بجای کلاه قاضی می کنی که چرا چنین شد؟ نه! بیشرم و بی آبرویی چون تو، بیش از هر چیز نگران «بیضه اسلام»ی است که آن را نیز با بیضه ی خود یکی می پندارید! نگرانِ فرجامِ خورد و برد به اصطلاح هسته ای ات هستی که یکی دیگر از دستاوردهای کشورمان را به دست سوداگران و داد و ستدگران دولتی سر تا پا ضدانقلابی و انباشته از بزرگ ترین دزدان و تبهکاران اسلام پیشه به امپریالیست ها پیشکش نموده است!

گلی به گوشه ی جمالت آقا! گل کاشتی با ولایت اسلامِ انگلیسی ـ آمریکایی ات!

ب. الف. بزرگمهر    دوم آذر ماه ۱۳۹۳

***

کودکی که از سوی یک مرد کارتن‌خواب در میان زباله‌ها بی‌هوش پیدا شده بود با کوشش پزشکان زنده ماند. به باور پزشکان،وی بارها شکنجه و سوزانده شده است.

روز هفتم بهمن‌ماه، مرد بی‌خانمانی در خاور تهران در جستجوی پسمانده ی خوراک از میان زباله‌‌ها بود که چشمش به پسری خردسال افتاد. او چند بار کودک خردسال را تکان داد تا بیدار شود؛ ولی کودک بی‌هوش بود. مرد که سخت ترسیده بود، خواست از آنجا فرار کند؛ ولی چهره  بیگناه پسر کوچولو وی را از این کار بازداشت. او را در آغوش گرفت و پس از مسافتی به بیمارستان الغدیر رساند و از پرستاران برای بهبود کودک، کمک خواست. پرستاران اورژانس بی درنگ کودک را به «بخش مراقبت‌های ویژه» جابجا کردند و کوشش برای بهبود او آغاز شد. در پی آن، مسوولان بیمارستان در تماس با مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ و اورژانس اجتماعی، ماجرا را گزارش کردند و از بیرون رفتن مردی که کودک را به بیمارستان رسانده بود، جلوگیری نمودند.

ماموران کلانتری و مددکاران اورژانس اجتماعی با حضور در بیمارستان با پرس و جو از این مرد دریافتند که وی کودک را از میان زباله‌ها پیدا کرده و به بیمارستان آورده است. سپس روشن شد که نشانه های سوختگی و کبودی بسیاری در بدن پسر کوچولو دیده می‌شود و او بارها شکنجه شده و ضربه سختی به سرش خورده و بگمان بسیار از بلندی پرت شده است. کودک آسیب دیده پس از یک روز برای پیگیری درمان به بیمارستان شهدای تجریش تهران جابجا شد. پسر خردسال که همچنان بی‌هوش بود، سرانجام با کوشش پزشکان، پس از چهار روز دست و پنجه نرم ‌کردن با مرگ در بخش مراقبت‌های ویژه به هوش آمد.

... پدر و مادر کودک، گویا معتاد بوده و هم اکنون در زندان به سر می‌برند.

«جام جم»

***

تخت شماره ی یک، اتاق شماره شش، بخش کودکان یک بیمارستان بزرگ و شلوغ در تهران میزبان کودکی است که در روزهای کم زندگانیش، رخدادهای بزرگی را از سر گذرانده [است]؛ کودکی که متفاوت از کودک من و شماست.!

کودکی که در میان بیغوله‌های «خلازیر» ... پا به جهان نهاده و همدم روزهای خماری مادرش بوده [است]. همه چشم انتظار آزمایش اعتیاد و «ایدز» او هستند.

بی قرار است و با وجود سن کمش از بس آدم‌های بسیار دیده، بیگانگی نمی کند؛ پرستاری کم سن و سال دارد که که خود نیز درد بی مادری و آوارگی را کشیده و از بچگی در «بهزیستی» بزرگ شده است. این دو همدیگر را خوب درمی یابند و برای یکدیگر سخنان بسیاری خواهند داشت.

شهردار تهران چند هفته پیش بود که به آمار ۱۵ هزار کارتن خوابی اشاره کرد که در میان آنها نویسنده و کارشناس نیز هست؛ ولی او هیچگاه از کارتن‌خواب‌های کوچک سخن نگفت ...

در تشریح جزییات چگونگی جابجایی این کودک ۴ ماهه به مراکز درمانی گفته شد:
«گشت‌های فوریتی خدمات اجتماعی شهرداری تهران، روزانه در سه شیفت ماموریتی خود اقدام به گشت زنی در سطح شهر می‌کنند.»

این گشت ها که یک مددکار اجتماعی، یک ضابط قضایی و راننده را دربرمی گیرد، اقدام به شناسایی و جابجایی مددجویانی چون کارتن خواب ها و کودکان بی پناه می‌کنند.

چندی پیش در محله «خلازیر»، ماموران گشت فوریت‌های خدمات اجتماعی متوجه وجود یک نوزاد به همراه مادر معتادش در وضعیت بسیار نامناسب شدند. ولی هنگامی که مددکار مرکز می کوشید مادر و کودک را به مرکز جابجا کند، مصرف کنندگان و مواد فروشان این منطقه به ماموران یورش برده و زمینه ی فرار مادر و کودک را فراهم آوردند.
...

هر دو گزارش از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ بخش بزرگی از هر دو گزارش را زدوده ام. نویسندگان اینگونه گزارش ها که روزنامه نگار نیز هستند، بهتر است پیش از آغاز به نوشتن، آماج و چارچوب گزارش خود را روشن نمایند و از آن میان، ببینند چه می خواهند بگویند و میانگین خوانندگان آن ها کیست. به این ترتیب، از گزارشی که بیش تر به آشی شله قلمکار می ماند و در آن، سمت وسوی ماجراپردازانه بر اصل جُستار پیشی گرفته و این در و آن درزدن های بیمایه خودداری خواهند نمود؛ افزون بر آنکه شلختگی های نوشتاری و دستوری و پرگویی های بیجا نیز از ارزش چنین گزارش هایی بسیار می کاهد.      ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!