هشتاد و هشت، سال عجیبی بود!
ما را صدای باد هوایی کرد
ما ضجه می زدیم حقیقت را
پیغمیرِ دروغ، خدایی کرد
ما نور را به راه نشان دادیم
ما را کسی که گم شده از خود راند
دستی که خواب آینه را آشفت
ما را شریک دزد و محارب خواند!
ما مجرمان مفسد فی الارضیم
بی قبرهای زنده شده در خاک
ما ابرهای تیره ی باران زا
هشتاد و هشت قرن خس وخاشاک!
صد بار و بار و بار مرا کشتند
دارد صدای پای تو می آید
ـ تا شصت و هفت قرن پس از مرگم
از خاوران صدای تو می آید ـ
ما وارثان آتش و فریادیم
دیوانگی خیال عجیبی بود
ما ناگزیرِ کشتن هم بودیم
هشتاد و هشت، سال عجیبی بود
هشتاد و هشت بار، ترک خوردن
ترس از سقوط سنگ بر این شیشه
هشتاد و هشت بار، فروپاشی
هشتاد و هشت سینه ی غم پیشه!
آه ای غروب خسته ی آذرماه!
این بغض ناگزیر مرا کشته
غم هست و خاطرات امیرآباد
میدان هفت تیر، مرا کشته
چیزی که مانده بر تن این ویران
سهم من است، گرچه کفن باشد!
کاری نکن که در تب ویرانی
این آخرین سروده ی من باشد
شهری که سرسپرده به تاریکی
راهی به سوی ماه نخواهد داشت
غمناله های اشرف گیلانی
پایان نداشت آه! ... نخواهد داشت
اشرف گیلانی
برنام را از متن سروده برگزیده ام. تصویرها را از سامانه ی «تصویر گوگل» (Google image) برگرفته و به یکدیگر چسبانده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر