هر حاکمیتی برای پایدار نمودن
بیش تر خود، همان اخلاقی را در جامعه گسترش می دهد که برخاسته از خود اوست.
یک یادآوری بایسته
بر بنیاد انتقاد بجا و سازنده ی کهنه رفیقی تیزبین، بخشی
از این نوشتار را که دیروز آن را به پایان برده بودم، ویرایش نموده، در یکی دو جا
آن را گسترش بیش ترداده و گواهمندتر نموده ام. بندی پرسش برانگیز را نیز پیراسته
ام.
ب. الف. بزرگمهر یازدهم آبان ماه ۱۳۹۳
***
در زیر بخشی از سخنان حیدر مصلحی، وزیر پیشین اطلاعات
ایران، درباره ی ماجرای تبهکارانه ی «اسیدپاشی به روی زنان» را آورده ام. وی از
دیگر آخوندها و دست اندرکاران حاکمیت نابکار جمهوری اسلامی که در هفته ی گذشته از
ترس خیزش عمومی توده های مردم، کردار پلید اسیدپاشی به روی زنان در اسپهان و
بگمانم برخی شهرهای دیگر را ناهماوند با طرحی پلیدتر از آن به نام «امر به معروف و
نهی از منکر» در مجلس فرمایشی دانسته بودند، گامی فراتر نهاده و آن کردار
نابکارانه را سرراست به «سرویس جاسوسی انگلیس (ام.آی.۶)» هماوند نموده است:
«عده ای از اسیدپاشی
اصفهان، فضای سنگین رسانهای را راهاندازی کردند که به طور دقیق طراحی شده بود و
پشتصحنه آن هم سرویسهای جاسوسی هستند. بنده اطمینان دارم سرویس جاسوسی انگلیس
(ام.آی.۶) پشت این جُستار است ... به عنوان مثال وقتی طرح امر به معروف و نهی
از منکر به مجلس میرود، ناگهان معضلی به نام ”اسیدپاشی“ راه میاندازند و فضای
رسانهای دنیا را وارد عمل میکنند ... با بررسیهایی که ما انجام دادیم،
دریافتیم که یک توطئه طراحی شده داخل و بیرون مشترک با هم است که در این شکی نیست.»۱ (برجسته نمایی ها از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر)
اگر گفته های این آخوند گردمغز
را در کنار خبرهای دیگری در زمینه ی جاسوسی، چون نفوذ دستگاه های جاسوسی برای
خرابکاری در «تاسیسات آب اراک» بگذاریم، تنها همین می ماند که به شیوه ی «مش قاسم»
(«دایی جان ناپلئون») توی سرمان بزنیم و بگوییم:
این بی ناموسا! این انگلیسی
های کور شده، توی هر سوراخ سنبه ای قایم شده اند ... می خواهند همه جا خرابکاری
کنند. ما می دانیم قصدشان ”آقا“ست و می خواهند او را با خود ببرند ... بی ناموسا
حالا که دست شان به امر به معروف و نهی از منکر نمی رسد به روی زنان مسلم اسید می
پاشند تا دل ”آقا“ را بسوزانند. بی ناموسا به این هم رضا نمی دهند، حتا توی آن
حوضچه ـ چه می دانم بابام جان چه نام دارد ـ شاشیده اند تا دم و دستگاه هسته ای که
”آقا“ آنهمه برایش زحمت کشیدند و خون دل خوردند از کار بیفتد. عجب بی ناموسایی
هستن این انگلیسا بابام جان! ...
با این همه، بخوبی روشن است که
ماجرای اسیدپاشی در کنار دیگر ماجراجویی های از سر گذرانده ی رژیم و آنچه هنوز در
آستین دارد، پیش و بیش از آنکه در چارچوب توطئه ای سیاسی از بیرون گنجانده شود،
ریشه در نارسایی های اجتماعی ـ اقتصادی درون از یکسو و ناتوانی سیاسی و اداری
رژیمی تبهکار از سویی دیگر دارند؛ رژیمی که افزون بر نابکاری و آلودگی های ریز و
درشت، بگونه ای چشمگیر، نابخرد و در گره گشایی دشواری های گاه نه چندان پیچیده ای
ناکارآمد است. در اینجا به توضیح گسترده ی چند و چون این ماجراجویی پلید و نمونه
های دیگری ازین دست که در یادداشت های دیگری، برخی از آن ها را شکافته ام،
نپرداخته و تنها در چارچوب نادرستی های گفتار آخوند یادشده، ریشه ها و انگیزه های
آن ها را اشاره وار برمی شمرم:
الف. با وضعیت کنونی حاکمیت تبهکار جمهوری
اسلامی که در بالاترین جایگاه های هرم قدرت آن، مزدوران و سرسپردگان دو یا
چندملیتی و بیش از همه، انگلیسی و «یانکی» جا خوش کرده اند، کشورهای امپریالیستی
نیازی چندان به کارهای جاسوسی در سطح پایین تر و بگونه ای کلی، عملیات جاسوسی و
تبهکاری هایی چون «اسیدپاشی به روی زنان» ندارند؛ چنین تبهکاری هایی، حتا اگر بخش
از عملیات آشوبگری و آفرینش جو ناامنی اجتماعی از سوی بیگانگان باشد، بر زمینه ای
درونی استوار بوده و بویژه از ناهنجاری های بالای هرم رژیم سرچشمه می گیرد؛
ب. سرتاپای حاکمیت ضدخلقی
و خائن، دربرگیرنده ی دم و دستگاه دراز و پهن «اطلاعات و امنیت» آن که شاخه های آن
در سراسر جهان نیز کشیده شده، گام بگام برای پاسداری از منافع کشورهای
امپریالیستی، سمت و سو یافته و می یابد؛ بهترین گواهی آن، شیوه های برخورد
سرکوبگرانه ی رژیم با توده های مردم و خلق های آن و بویژه جوانان و زنان ایران
زمین است. به این ترتیب، جایی برای ادعای توطئه ی طراحی شده از سوی سرویس های
جاسوسی انگلیس یا هر کشور دیگری، آنگونه که آخوند گردمغز ادعا نموده، برجای نمی
ماند؛ زیرا خودِ حاکمیت ضدخلقی و سزاوار سرنگونی، بخشی از هرگونه ی توطئه بر ضد
توده های مردم ایران است؛
پ. بگیر و ببندها،
سرکوبگری ها، داغ و درفش و به دار آویختن ها که در دوره ی کنونی افزایش بی پیشینه
ای حتا در سنجش با یک سال پیش داشته، دنباله ی اجرای کم و بیش بی چون و چرای
دستورهای نهادها و بنگاه های بزرگ اقتصاد سرمایه داری امپریالیستی، چون «صندوق
جهانی پول» و «بانک جهانی»۲ از یکسو و نبود راهی گره گشا برای پیشبرد برنامه های اقتصادی ـ
اجتماعی به سود توده های مردم ایران در چارچوب اجرای چنان برنامه هایی از سوی دیگر
است که به نوبه ی خود، سرسپردگی بی چون و چرای رژیم ضدخلقی ـ ضد ایرانی به کشورهای
امپریالیستی را به نمایش می گذارد. نبود هیچ دورنمای روشن، در شرایطی که خواست های
اقتصادی ـ اجتماعی پاسخ داده نشده ی انقلاب سترگ و شکوهمند توده ای بهمن ۵۷، همچنان رویهم
تلنبار شده۳، رژیم تبهکار را خواه ناخواه به سوی ترساندن و به خاموشی واداشتن توده
های مردم با بهره برداری نابجا و فریبکارانه از باورهای دینی و کاربرد شریعتی
واپسگرا می کشاند و همزمان، گسترش ساختارها و سازمان های سرکوبگرانه ای چون طرح به
اصطلاح «امر به معروف و نهی از منکر» را در پی دارد؛ چنین روندی دارای زمینه ای
عینی، بیرون از اراده ی این و آن است و زمینه های پدیدآورنده ی آن نیز تنها در
چارچوب ایران نمی گنجد که سویه ای جهانی داشته، بسیاری کشورها را دربرمی گیرد؛
ت. پیشبرد روند یادشده با
نگاهی درونگرا و در چارچوبی بسته تر در شرایط میهن مان، آماج های دیگری نیز در سر
می پروراند:
از سویی رویارویی با چالش بزرگ و روزافزون بیکاری که
بویژه دامن جوانان کشور را دربرگرفته و از سوی دیگر و تا اندازه ای همخوان و همسو
با همان آماج، سرکوب و کاهش نیروی اقتصادی زنان، خانه نشین کردن شان و زمینه سازی
بیش تر برای گسترش روسپیگری زیر پوشش شریعتی کهنه و فرسوده، وامانده و بویژه ضد زن
فراهم خواهد آمد که چنانچه کامیاب شوند، در آینده ای دورتر برای پیشبرد «اسلام
انگلیسی ـ یانکی» در سطح جهان نیز بکار گرفته خواهد شد و با کشاندن جهانگردان
شیفته ی هماغوشی و همخوابگی با حوریان از بهشت فراری ایرانی، زمینه های درآمدی
سرشار برای شکمبارگان فرومایه ی «الله کرم» از سویی و گسترش دین اسلام دستپخت
انگلیسی ـ آمریکایی که هم اکنون نیز گونه هایی از آن از بوته ی آزمون بیرون آمده
به سایر جاهای جهان و بویژه اروپا از دیگر سو فراهم خواهد شد؛ چنان اسلامی که
شوربختانه، کشورمان ایران به دلیل های تاریخی و اجتماعی، باغچه ای بس شایسته تر از
افغانستان و سایر کشورهای وامانده ی اسلامی برای کاشت و سپس برداشت و کاربرد دوباره
ی آن در جاهای دیگر است؛ گونه هایی از قلمه زدن و نشا کردن که به آن در اینجا بیش
تر نمی پردازم. به این ترتیب، نیروهای کار بس بیش تری در سنجش با شرایط کنونی،
بویژه از میان مردان جوانان به کارهایی گمارده خواهند شد که کم ترین سود و بهره
افزایی در اقتصاد کشور ندارد و از سوی دیگر با کاهش نقش زنان در فرآوری و امور
اقتصادی، جای بیش تری برای جوانان بیکار باز خواهد شد. چنین است شیوه ی برخورد
رژیمی ضدخلقی، انگل و سزاوار سرنگونی هرچه زودتر به چالش بیکاری:
گسترش دم و دستگاه سرکوب بجای پیروی از برنامه ای علمی
برای گشودن گره دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی!
از این نکته ها که بگذریم و برای بدرازا نکشیدن نوشتار،
دانسته به همه ی آن ها نیز اشاره نکرده ام، نکته ای دیگر را نیز جداگانه در میان
می نهم که به نوبه ی خود مهم است؛ این نکته را با در میان نهادن پرسشی ساده که
کسانی در سن و سال بالای ۵۰ سال بهتر می توانند به آن پاسخ گویند، آغاز می کنم:
در یک سنجش نسبی و در چارچوبی بسته تر از دیدگاه علمی
میان روحیات اجتماع کنونی ایران، بیش از سی و پنج سال پس از روی کار آمدن رژیمی
مدعی اسلام و اخلاق اسلامی با روحیات توده های مردم در رژیم پادشاهی گذشته با همه
ی وابستگی ها و سرسپردگی هایش، آیا توده های مردم ایران، هم اکنون بیش از گذشته و
دوره ی آغاز انقلاب بهمن از اخلاق و کردار اجتماعی شایسته برخوردار شده اند یا
گواه پسرفت در این زمینه هستیم؟
می پندارم، پاسخ به این پرسش آنچنان ساده و پیش پا افتاده
است که هم چنین پرسشی را از آرش و مانش می اندازد و هم هر آخوندی هر اندازه نیز
چون وزیر پیشین اطلاعات ایران، باهوش باشد به چنین پرسشی در دل خواهد خندید؛ زیرا
پاسخ به آن روشن است:
توده های مردم در آن هنگام، چه آن را در چارچوب «اخلاق اسلامی»
بپنداریم که چارچوبی رویهمرفته نادرست و بسته است و چه در چارچوب دربرگیرنده تر
اجتماعی، نیک اندیش تر، راستگوتر و درستکارتر و در نتیجه، رویهمرفته آرمانگراتر از
مردم کنونی ایران بودند؛ دشواری بزرگ مردم آن دوران، بیش از هر چیز دیگر، هستی
رژیمی دیکتاتوری، برآمده از کودتایی ننگین و دست نشانده ی امپریالیست ها بود که
سرانجام با انقلاب سترگ توده ای به گور سپرده شد و این امید پدید آمد که کشوری
مستقل با اقتصادی ملی همراه با عدالت اجتماعی به سود توده های کار و زحمت و همه ی
فرآورندگان ثروت های مادی و معنوی بر پا شود.
آیا مردم، نیازمند طرح هایی چون «امر به معروف و نهی از
منکر» برای به راه راست رهنمون شدن اند؟ و آیا چنین طرح هایی در بنیاد خود می
تواند دگرگونی اخلاق عمومی جامعه و پیشرفت آن را در پی داشته باشد؟
اگر در زمینه ی اقتصاد و سیاست های اقتصادی در سنجش با
سیاست و جُستارهای سیاسی به آرش و مانشی فراگیرتر، دست رژیم جمهوری اسلامی و هر
رژیمی تا اندازه ی بسیاری بسته می شود و کار در آن زمینه ، دستورهای این یا آن
مقام سیاسی را هرچند بزرگ نیز باشند یا خود را اینچنین بپندارند، برنمی تابد، در
زمینه ی فرهنگ و سیاست های فرهنگی، کار از آن هم دشوارتر و پیچیده تر است. چنانچه
به پیوندها و گسست های جستارهای یادشده با یکدیگر، اندکی بیش تر باریک شویم و آن
را با یاوه های بارها بر زبان آمده ی آن رهبر نادان و آشوبگر۴ درباره
ی برتر شمردن جُستار فرهنگ بگونه ای کلی و چالش های فرهنگی بگونه ای ویژه بر
جُستارهای سیاسی و اقتصادی بسنجیم، بروشنی خواهیم دید که وی جهان پیرامون خود را
وارونه می نگرد؛ از بینشی سطحی برخوردار است که از شناخت نسبی پدیده ها فراتر
نرفته، پیوستگی و گسست روندهای اجتماعی ـ اقتصادی و هماوندی میان آن ها با سیاست و
روندهای سیاسی را از بنیاد درنمی یابد و شاید بزبانی نمادین و گوش آشناتر برای
ایرانیانی که ریشه در آب و خاک خود دارند:
بسان کسی که برعکس بر الاغ واقعیت سوار شده به "چشم
انداز"های گذشته و از میان رفته ای که دورتر و دورتر می شوند، می نگرد و
افسوس می خورد!
... و او تنها مشتی نمونه ی خروار از واپسگرایان و تاریک
اندیشان فرمانروا بر ایران است.
با آنچه در میان نهاده شد، آیا جز آن است که حاکمیت
تبهکار جمهوری اسلامی، رهنمودی دینی که بیش تر در چارچوب قانون های نانوشته ی
اخلاقی و چگونگی رفتار هر آدم در اجتماع خود می گنجد و بگونه ای خودکار از سوی
توده های مردم در چارچوب هر دین و آیین یا جهان بینی در همه جای جهان، ارزیابی،
مهار و بازبینی می شود را از چارچوب آنچه در همان دین و آیین درباره ی آن گفته
شده، فراتر برده و با ساختاری اداری ـ سیاسی بخشیدن به آن در چارچوب طرح یادشده، جُستاری
بگونه ای عمده اخلاقی ـ فرهنگی را سویه ای سیاسی داده است؟ و آیا این فرارویی نابجا و نشاندن
آماج هایی دیگر بجای آماج های آن رهنمودهای دینی، حقیقت یا شاید بهتر است بگویم:
«خرده حقیقت» های نهفته در آن رهنمودها را که در کالبد نخستین خود از چارچوب پند و
سپارش بیرون نمی رود و هماوند با جامعه ای نزدیک به چهارده سده پیش با هنجارهایی
پیش پاافتاده است به ضد خود دگردیسه نمی کند؟
آیا پیشبرد چنین سیاستی، تنها بر بنیاد نادانی و
ناکارآمدی استوار است؟
به پندار من، نادانی و ناکارآمدی، گرچه همچنان بخشی ناگسستنی از شیوه های مدیریت و فرمانروایی در حاکمیت دزدانِ «الله کرم» است و نمونه ای روشن از آن را در چگونگی نگرش آن رهبر نادان در بالا آوردم، پیشبرد چنین سیاست هایی در کالبد «اسلامی انگلیسی ـ یانکی»، بیش از پیش با سیاست های امپریالیستی همسو می شود؛ سیاست هایی که بیگمان، فرآورده هایی ناگوارتر و تلخ تر از نمونه های پیش آمده تاکنون، برای توده های مردم ایران به بار خواهد آورد.
به پندار من، نادانی و ناکارآمدی، گرچه همچنان بخشی ناگسستنی از شیوه های مدیریت و فرمانروایی در حاکمیت دزدانِ «الله کرم» است و نمونه ای روشن از آن را در چگونگی نگرش آن رهبر نادان در بالا آوردم، پیشبرد چنین سیاست هایی در کالبد «اسلامی انگلیسی ـ یانکی»، بیش از پیش با سیاست های امپریالیستی همسو می شود؛ سیاست هایی که بیگمان، فرآورده هایی ناگوارتر و تلخ تر از نمونه های پیش آمده تاکنون، برای توده های مردم ایران به بار خواهد آورد.
می گویند و درست نیز می گویند که هر حاکمیتی برای پایدار
نمودن بیش تر خود، همان اخلاقی را در جامعه گسترش می دهد که برخاسته از خود اوست.
این، یک اصل علمی و شناخته شده است. به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم و یادداشتی
جداگانه و برون از چارچوب این نوشتار خواستار است؛ و اکنون این پرسش:
آیا رژیم کنونی فرمانروا بر ایران، استثنایی جدا از این
قاعده ی عمومی است؟
می پندارم کسی نمی تواند به این پرسش به عنوان نمونه،
چنین پاسخی بدهد که:
بله! فرمانروایان کنونی ایران آدم های ساده زیست و نیک
اندیش و سپارشگری هستند و «کرم از خود درخت» یا همانا مردم است که به اندرزهای
خردمندانه ی فرمانروایان خود گوش نمی سپارند و راه کژ می روند ...
به چنین نمونه سخنانی، گاه بسیار پوشیده، ولی با همین
درونمایه، بارها و بارها برخورد نموده ام که دیدن شان، پوزخندی بر لبم می آورند؛
زیرا در بسیاری موردها، رد پای گماشتگان رسانه ای رژیم را می توان بخوبی دید و
شناخت؛ ولی بی درنگ می توان این پرسش را دربرابرشان نهاد که اگر چنین است، پس چرا
توده های مردم تا مدتی پس از روی کار آمدن این رژیم و تا آن هنگام که دست دزدان و
تبهکاران اسلام پناه و اسلام پیشه هنوز رو نشده بود، در پهنه های گوناگونی از کار
و زندگی و از آن میان، بویژه جنگ با دشمن بعثی از هیچگونه فداکاری و جانفشانی
خودداری نمی کردند؟
می بینید؟ با همین پرسش ساده، همه ی آن گواهمندی های
دروغین و گناه را از سرِ خود واکردن و به گردن توده های مردم انداختن، یکباره دود
شده به آسمان می رود. روشن می شود که آن "نگرانی فرهنگی" بر زبان آمده
از سوی رهبر دَبَنگ و دروغگو و این شاهکار تازه: «اسیدپاشی به چهره ی زنان
زیباروی»، ریشه در رژیم ولایت فقیهی و ملوک الطوایفی دارد که تن به مزدوری و سرسپردگی کشورهای امپریالیستی
داده و فرمانبری در پهنه ی اقتصاد را به پهنه ی سیاسی نیز کشانده است. از آنجاست
که هر گند و پلیدی و پلشتی به درون جامعه سرازیر شده و روح و روان مردم را می
آلاید و در کردارشان بازتاب می یابد؛ بنابراین، استثنایی از قاعده در کار نیست و
خود آن ها مسوول پدید آمدن چنین اوضاعی در جامعه هستند.
ب. الف. بزرگمهر یازدهم آبان ماه ۱۳۹۳
پی نوشت:
۱ ـ
«مصلحی: سرویس جاسوسی انگلیس پشت صحنه اسیدپاشی اصفهان است»، «بی بی سی»
۲ ـ ناگفته نماند که بویژه از دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد، کار از
مرحله ی رهنمودگیری از این نهادها بسی فراتر رفت و با دستبرد به «اصل ۴۴ قانون اساسی» از
سوی آن رهبر دَبَنگ و زیر پا نهاده شدن آن، زیر فشار نیروهای بورژوازی لیبرال و
سرسپردگان اقتصادنادانی چون آن «رمال اقتصادی» دروغگو و بیشرم: زیباکلام و دیگر
طرفداران به اصطلاح «دهکده ی جهانی» و نیز برخلاف هارت و پورت های «بُز عزازیل
نظام» در سخنرانی های بیمایه اش اینجا و آنجا، حاکمیت تبهکار در کردار، دستورهای
این نهادهای بزرگ پاسدار سرمایه امپریالیستی را به اجرا درآوردند. اوضاع بس
نابسامان و بیمناک اقتصادی ـ اجتماعی کنونی، گرچه از گذشته ای دورتر سرچشمه گرفته،
فرآورده و بویژه پیامد همین دوران است.
۳ ـ شتاب واپسگرایانه ی سامانه ی زمینگیرشده ی امپریالیستی که برخلاف
دوره ی هستی نخستین کشور زحمتکشان جهان: «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و
«اردوگاه کشورهای سوسیالیستی»، حتا توان پاسخ به نیازها و خواست های ملت های
ستمدیده و بهره ده را چه در پیرامون خود (کشورهای پیرامونی) و چه گام بگام در خود
کشورهای مادر سرمایه داری (متروپل ها) در چارچوب اصلاحات (رفرم) اقتصادی ـ
اجتماعیِ «درون سامانه ای» از دست داده و می دهد از یکسو و سرسپردگی و مزدوری رژیم
ضدخلقی جمهوری اسلامی که بگونه ای عمده پشتیبان و پاسدار انگل ترین لایه های
سرمایه داری سوداگر ، دیوانسالاران کارچاق کن شان و نیز زمینداران بزرگ است، زمینه
ساز چنین بن بستی است که در شرایط کنونی جهان جز با سرنگونی چنین رژیم هایی و در
پیش گرفتن «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» به رهبری یا زیر مهار باریک اندیشانه و
سرراست طبقه کارگر هر کشور برای جلوگیری از کژدیسگی اجتماعی و سیاسی چنان روند گاه
پیچیده و پرنسیب و فرازی، امکان پذیر نیست. به گفته ای کوتاه تر و ساده تر: بحران
اقتصادی ـ اجتماعی، چه در کشور ما و چه در بسیاری از کشورهای دیگر جهان که دیگر
تنها «کشورهای پیرامونی» را دربرنمی گیرد، دارای زمینه ی عینی نیرومندی است که راه
پیشرفت و بهبود اقتصادی ـ اجتماعی در چارچوب سامانه ی سرمایه داری را می بندد. در
چنین شرایطی، انقلاب های اجتماعی با سمتگیری سوسیالیستی به سود طبقه کارگر و سایر
زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز و همه ی فرآورندگان ثروت های مادی و معنوی که می
توانند در هر کشوری چهره ای دیگر به خود بگیرند و نباید آن ها را خشک مغزانه، تنها
در چارچوب «جنگ مسلحانه» و گونه ای درآمیزی و یکسان پنداشتن درونمایه (مضمون) با
برونزد (شکل) جنبش های اجتماعی محدود نمود، تنها راه گره گشایِ چنین بن بست سترگی
است که جنبه ای جهانی به خود گرفته است.
۴
ـ همانا فتنه گری که خود در پی فتنه گرانی آشنا یا ناآشنا
می دود و فرمان بگیر و ببند می دهد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر