سرانجام خواننده ای که برخی وی را زودتر به گور سپرده بودند، امروز یا دیروز به بیماری سرطان درگذشت تا هم سخن آن ها را سبز نماید و هم شماری از هوادارانش را داغدار!
کسی به بهانه ی درگذشت وی، چنین نوشته است:
«من مرتضی پاشایی را نمی شناختم؛
نه از نزدیك، نه از دور. نه آلبومش را می خریدم نه با موسیقی اش زندگی كرده بودم، نه
بسان برخی اهالی ”فیسبوك“ با درگذشت وی، استوره زندگی ام را از دست دادم؛ ولی، سرطان
را می شناسم؛ یورش بی رحم و بی امان و خانمان براندازش را لمس كرده ام. در این
سالها دیده ام چگونه هركسی را می بینی، دوستی، آشنایی، همسایه ای یا عزیزی دارد كه
با سرطان درگیر یک جدال نابرابر شده باشد؛ سرطانی كه تا ده سال پیش كمتر می شنیدیم
و می دیدیم و از آن چیزی دانستیم، اکنون دامنگیر هر جمع و گروهی شده است.
به نظرم به بهانه ی این جوان نازنینی كه اینگونه رفت، اینگونه حیف شد و به خاطر همه ی چند ده هزار نازنینی كه هر سال با همین سرطان ها حیف می شوند، بیایم از تسلیت ها، روضه خواندن ها و هركس بیشتر مرتضی را دوست داشت برنده است، بگذریم و كاری كنیم ... به عنون نمونه، كمپینی درست کنیم برای پیشگیری از سرطان و فشار بیاوریم به وزارت بهداشت؛ به سازمان محیط زیست و به هرجا كه مشخص شود دلیل این دامنگیرشدن هولناك سرطان در این سال ها، فلان الودگی، بهمان خوراك یا هر چیز دیگری بوده است. پایش هم بایستیم؛ برای خودمان، خانواده هایمان، برای بچه های آینده!
از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
با خود می اندیشم:
اندیشه ی بدی هم نیست؛ به شرط آنکه بسیاری کارهای دیگر
روبراه شده باشد تا چنین کاری به بار بنشیند؛ وگرنه می شود خرده کاری بیهوده و
دنبال نخود سیاه رفتن! رژیم تبهکار هم از چنین به اصطلاح «کمپین» هایی بدش نمی آید
که جوانان کمی سرشان گرم شود و بپندارند که دارند برای بهبود کاری می کوشند؛ ولی، بهتر
نیست همه ی نیرو را گرد آورد تا نخست، ریشه ی همه ی آلودگی ها و پلشتی ها را سوزاند؟
آنگاه بخش بزرگی از کار انجام شده است و گره سایر دشواری ها را هم آسوده تر می شود
باز نمود. به نظرم رسیده بود به طنز و کنایه بنویسم:
یکی از راه های رسیدن به بهشت، سرطان است یا بزبانی گوش
آشناتر:
راه بهشت از بُرجِ سرطان می گذرد!
نمی خواهید به مقدرات آسمانی گردن بنهید؟ اگر چنین است، آنگاه
همگی چون خرمگس راهی دوزخ خواهید شد تا سخنان گهربار آن امام که در صداقتش نمی
توان بدگمان بود نیز سبز شود. تازه، مگر مامور ویژه ی «جعبه پاندورا»ی نظام ، لات
آسمانی ریسمانی ما مرده است؟ به او می گوییم، در آن دانشگاه را ببند و بیا یکبار
دیگر در آن جعبه را بگشا تا این مردم زبان نفهم، بهتر تفهیم شوند! ما که نمی دانیم
در آن جعبه چه بیماری های بی درمان دیگری نهفته است. حتا خودِ خدا هم نمی داند ...
ب. الف. بزرگمهر ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر