«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ آذر ۱۶, یکشنبه

... باور کنم که هیچ صدایی نیست؟


تقویم می رسد به تو با اندوه
در آفتاب خسته ی آذر ماه
من می رسم به عکس خودم در قاب
این سوی درب اصلی دانشگاه

من این طرف نشسته به ناچاری
در انتظار آمدنت بودم
با بوی تند مانده به جا از زخم
من خون روی پیرهنت بودم

تو آن طرف اسیر قفس بودی
با میله های شک زده حرفت شد
در سینه ات جراحت دردی بود
با آن صدای شک زده حرفت شد

من این طرف دوباره کتک خوردم
دیگر مرا امید رهایی نیست؟!
من زنده مانده ام که مگر روزی
باور کنم که هیچ صدایی نیست

تو آن طرف مقابل یک دیوار
با چشم بند و زخم که بر تن ها
جا مانده بود و داشت سخن می گفت
از اعتراف خود به نکردن ها

آن سوی درب اصلی دانشگاه
میدان انقلاب که هر روزی ست!
این سوی درب اصلی دانشگاه
یک حس زنده است که جانش نیست!
.
.
.
بالی نمانده بود، امیدم را
در ازدحام درد سپر کردم
در آفتاب خسته ی آذرماه
با تو به روز خوب، سفر کردم

اشرف گیلانی

برنام را از متن سروده برگزیده ام.    ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!