«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ آذر ۱۱, سه‌شنبه

ﮐﺘﺎب ﺟﻠﺪ ﭼﺮﻣﯽ ـ بازانتشار

ﻧﺎﻇﻢ ﺣﮑﻤﺖ

دﻳﺸﺐ 
زﻳﺮ ﻧﻮر ﻣﺎﻩ 
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ همچون دروﻳﺸﯽ ﺷﻮرﻳﺪﻩ 
ﮐﻪ ﺷﻤﻊ اش ﺧﺎﻣﻮش ﮔﺸﺘﻪ 
ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﺎ ﺗﺼﺎوﻳﺮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺷﺪﻩ، 
ﮐﺘﺎب ﻗﻄﻮرﯼ ﺑﺎ ﺟﻠﺪ ﭼﺮﻣﯽ زرﮐﻮب ﭘﺎرﻩ ﺧﻮاﻧﺪم.

از هر ورق زرد ﺷﺪه ی ﺁن ﮐﺘﺎب 
ﮐﻪ در درون ﺟﻠﺪ ﭼﺮﻣﯽ زرﮐﻮبِ ﭘﺎرﻩ ﺧﻔﺘﻪ ﺑﻮد 
ﺑﻮﯼ ﮐﭙﮏ ﺑﺮمی ﺨﺎﺳﺖ. 

ﺧﻄﻮط دستنوشت ﺁن ﻳﮑﺎﻳﮏ ﺟﺎن ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ 
ﺗﺎ ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻴﺰ ﻣﻦ ﺁﻳﻨﺪ 
و در هیأتی ﮐﻪ ﻗﺼﻪ های ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ دادﻩ اﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﺮﺁورﻧﺪ.

ﺷﻴﻄﺎن ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﺎر ﺑﻮد 
ﺁدم ﻓﺮیفته ی ﺣﻮا 
ﻗﺎﺑﻴﻞ را دﻳﺪم ﮐﻪ همچون دﻳﻮاﻧﻪ اﯼ هاﺑﻴﻞ را ﮐُﺸﺖ 
ﻳﮏ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﺰرگ ﭼﻮﺑﯽ اﻗﻴﺎﻧﻮس روﻳﺎیی را ﻣﯽ ﭘﻴﻤﻮد 
در اﻓﻖ، ﻧﻮح را دﻳﺪم  
ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ راﻩ ﮐﺒﻮﺗﺮﯼ ﺑﻮد.

ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﻈﺮم ﭼﻨﻴﻦ رﺳﻴﺪ 
ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﮔﻮرﯼ را ﻟﮕﺪﻣﺎل ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

در ﮐﻮﻩ ﺳﻴﻨﺎ ﻣﻮﺳﯽ را دﻳﺪم 
ﮐﻪ ﺑﺎزوان ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﺪا ﺑﺮاﻓﺮاﺷﺘﻪ ﺑﻮد، ﺧﺪایی ﮐﻪ دﻋﺎﯼ او را اﺟﺎﺑﺖ ﮐﺮد 
درﻳﺎ ﺑﺎ ﻳﮏ ﺿﺮبِﻋﺼﺎﯼ او از هم ﺷﮑﺎﻓﺖ.

و ﺑﻨﯽ اﺳﺮاﺋﻴﻞ 
راﻩ ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﻣﻮﻋﻮد را ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ... 

ﻧﻴﺎﻳﺶ زﮐﺮﻳﺎ 
ﺑﻪ هن هن ﺑﯽ ﭘﺎﻳﺎن ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪ 
ﻋﻴﺴﯽ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ و ﻣﺮﻳﻢ 
ﺑﮑﺎرﺗﺶ را ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺨﺸﻴﺪ  ... 

ﻣﺪﻳﻨﻪ ﭘﻨﺎهگاهی 
ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻗﺮﻳﺸﯽ داد 
و ﮐﺮﺑﻼ ﺑﺮاﯼ ﺣﺴﻴﻦ 
ﻗﺘﻠﮕﺎهی ﺳﻮزان ﺷﺪ 
ﺁرﯼ، همه ی اﻳﻨﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻢ 
از وراﯼ اﻋﺼﺎر ﺳﺮ ﺑﺮﻣﯽ ﮐﺸﻴﺪﻧﺪ و همچون ﺁوار ﻓﺮو ﻣﯽ رﻳﺨﺘﻨﺪ 
ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ ﮐﻪ ﮐﺘﺎب را ورق ﻣﯽ زدم 
ﺑﻮﯼ ﮐﭙﮏ از ﺁن ﺑﺮﻣﻴﺨﺎﺳﺖ.

ﻣﺎﻩ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪ، ﺧﻮرﺷﻴﺪ دﻣﻴﺪ 
ﺷﻌﻠﻪ اﯼ ﻧﻮ 
در ﻗﻠﺐ ﻣﻦ زادﻩ ﺷﺪ؛  و ﺳﭙﺲ، 
ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺘﯽ ژرف و رﺳﻤﯽ
ﮐﺘﺎب را ﺑﻪ ﺗﻪ ﭼﺎهی اﻓﮑﻨﺪم 
ﮐﻪ در ﺁﻧﺠﺎ در ﺧﻮاﺑﯽ ﺟﺎودان ﺑﻴﺎرﻣﺪ 
ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﺎ اوراق زرد ﺷﺪﻩ 
و ﺟﻠﺪ ﭼﺮﻣﯽ زرﮐﻮب ﭘﺎرﻩ!

ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﺎ، ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﺎ ﮐﻪ 
ﻗﺮﻧﻬﺎ ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮردﻳﻢ.

همچون ﺧﺰﻧﺪﮔﺎن 
ﺳﻴﻨﻪ ﺧﻴﺰ رﻓﺘﻴﻢ.

ﮐﻪ همچون ﻣﺸﻌﻞ ﺳﻮﺧﺘﻴﻢ 
ﺗﺎ در ﺗﺎرﻳﮑﯽ 
ﺷﻴﺎرهایی را ﮐﻪ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد، ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ 
ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ را در ﺷﺐ ﺳﻴﺎﻩ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ 
و در ﺑﺮاﺑﺮﺷﺎن ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻨﻴﻢ 
اﻳﻨﻬﺎ همه دروغ اﺳﺖ، 
ﺁﺳﻤﺎن ﻧﻪ ﺷﻔﻘﺘﯽ ارزاﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻧﻪ رﺳﺘﮕﺎرﯼ اﯼ 
ﺑﺮاﯼ ﺑﺮدﮔﺎﻧﯽ ﮐﻪ رﻧﺞ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ و دﻳﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪارﻧﺪ، 
ﺑﺮاﯼ ﺑﺮدﮔﺎﻧﯽ ﮐﻪ رﻧﺞ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ و دﻳﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪارﻧﺪ،
ﻋﻴﺴﯽ، ﻣﻮﺳﯽ ، ﻣﺤﻤﺪ  
ﺗﻨﻬﺎ دﻋﺎیی ﭘﻮچ، ﺑﺨﻮرﯼ دود ﺁﻟﻮد، ﺑﻪ ارﻣﻐﺎن ﺁوردﻩ اﻧﺪ 
ﺑﺎ ﺟﻬﻨﻢ ها و ﺷﻴﻄﺎن هاﻳﺶ 
ﺁﻧﺎن ﺑﻪ ﻣﺎ راﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﻗﺼﻪ هاﯼ ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ را ﻧﺸﺎن دادﻧﺪ 
ﻧﻪ ﭘﻨﺞ ﻧﻮﺑﺖ اذان، ﻧﻪ ﻧﺎﻗﻮس ﮐﻠﻴﺴﺎ 
زﺣﻤﺘﮑﺸﺎن ﻣﺤﺮوم را از اﺳﺎرت ﻧﺮهاﻧﺪ
و ﻣﺎ هنوز بَرده ایم و ارﺑﺎب دارﻳﻢ.

و همواره دﻳﻮارﯼ، 
دﻳﻮارﯼ ﮐﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎﯼ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ از ﺧﺰﻩ اش 
دو ﮔﻮﻧﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ را 
ﺑﺮ ﻓﺮزﻧﺪان زﻣﻴﻦ رﻗﻢ ﻣﯽ زﻧﻨﺪ 
ﺑﺮﺧﯽ را ارﺑﺎب  
و دﻳﮕﺮان را ﺑﺮدﻩ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ، 
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ارﺑﺎﺑﺎن ﺁﻧﺎن ﺑﺎ ﻗﺪﻳﺴﺎن و زاهدان ﻋﺰﻟﺖ نشین ﺸﺎن 
در ژرﻓﺎﯼ ﺗﺎرﻳﮑﯽ ﺟﺎوداﻧﯽ ﻏﺮق ﺷﻮﻧﺪ 
ﮐﻪ ﺗﺎﮐﻨﻮن ﻣﺎ را ﺑﻪ ﭘﻴﻤﻮدن راﻩ ﺁن واداﺷﺘﻪ اﻧﺪ.

در راههای روﺷﻨﺎیی 
ﺗﻨﻬﺎ ﻳﮏ دﻳﻦ، 
ﻳﮏ ﻗﺎﻧﻮن، ﻳﮏ ﺑﺎور و ﻳﮏ ﺣﻖ وﺟﻮد دارد 
ﮐﻪ در اﻳﻨﺠﺎ و در همه ﺟﺎ ﻳﮑﯽ اﺳﺖ:
ﮐﺎرِ ﮐﺎرﮔﺮ!  

ﻧﺎﻇﻢ ﺣﮑﻤﺖ ، ﻣﺠموعه ی «ﺗﺒﻌﻴﺪﯼ ﺑﻮدن ﺣﺮﻓﮥ دﺷﻮارﯼ اﺳﺖ ...» ، برگردان از ﻓﺮانسه، اﻧﺘﺸﺎرات ﻟﻮﺗﺎن دِ ﺳﺮﻳﺰ، ١٩٩٩ص٧٢ – ٧۴

ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻳﺤﻴﯽ ﺳﻤﻨﺪر وﻳﺮاﺳﺘﺎر ﺑﻬﺮوز ﻓﺮهیخته

ttp://www.behzadbozorgmehr.com/2011/01/blog-post_1827.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!