هدایت اله معلم* را صدا زدند. به سرعت وسایلش را جمع کرد. همراهش تا کنار در رفتم. بعد بچه هایی را که از بندهای دیگر آمده بودند، چندتا چندتا بردند. بند تقریبا خالی شد و هواخوری هم قطع.
در راهرو قدم می زدم و غرق اندیشه بودم که بهرام دانش بازویم را گرفت و گفت: می ترسی با من راه بروی؟
حالا دیگر همه می دانستیم چه خبر است. زندانیان عادی که غذا و چائی را به بند می آوردند، خبر را به دکتر فریبرز بقائی رسانده بودند که قبل از بسته شدن درها، پزشک بهداری زندان بود.
خندیدم. او را بوسیدم و با هم شروع به راه رفتن کردیم. داستان فرارش بعد از شکست قیام افسران خراسان را گفت. تعریف کرد چگونه از بیشه زارها گذشته، به رود زده و خودش را به شوروی رسانده است.
انگار می دانست که امروز نوبت اوست و بود. صدایش زدند. مرا بوسید و گفت:
من برنمی گردم. چیز مهمی نیست یک گنجشک دیگر از این دنیا کم می شود...
...
و پیرمرد هفتاد و چند ساله با بدنی که از رنج دراز می خمید و سری که از
«میگرن» همیشه در آستانه انفجار بود، رفت و رفت. جمله اش همیشه در گوشم زنگ
می زند:
جهان جنگل وحشی بزرگی است و ما مانند گنجشکی کوچک بر شاخه های پراکنده نشسته و جیک جیک می کنیم ...
جهان جنگل وحشی بزرگی است و ما مانند گنجشکی کوچک بر شاخه های پراکنده نشسته و جیک جیک می کنیم ...
برگرفته از یادواره «واپسین کلام ها, وصیت نامه ها و یادهای اعدام شدگان» ـ بخش پنجم:
http://www.gozareshgar.com
* هدایت اله معلم، دهه شصت اعدام شد.
این نوشته اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان نوشتار نیز از آنِ من است. شوربختانه، عکسی از زنده یاد هدایت معلم در جایی نیافتم. ب. الف. بزرگمهر
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_4759.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر