چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قُلزُم* پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورَد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
* قُلزُم
در اینجا به آرش دریاست. گرچه در بنیاد، زبانه ای بیرون زده
از دریای یمن است که دریای موسا نیز خوانده می شود. در این دریا فرعون و سپاهیانش غرق
شدند. (واژه نامه دهخدا)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر