تنها همین یک جمله است:
«از بس که زندگی نکردیم،
ترس از مردن نداریم!» («گوگل پلاس»)
از خواندنش خنده ام می گیرد. نیمه شب است. از ترس بیدار
شدن همسایه های بالایی و پایینی و شاید ناسزایی چارواداری در دل یا بر زبان، ناچارم
برخلاف خوی و سرشت خود، آهسته و خفه بخندم: خنده ای فروخورده! با این همه، هنوز می
خندم و بازهم می خندم؛ آهسته تر و با مهار بیش تر؛ تنها یک جمله است با
طنز دردناکی نهفته در آن:
طنز زندگی در ایران! طنز زندگی در کشوری که پیش از این به
«سرزمین گل و بلبل» آوازه داشت و اکنون حتا موش های صحرایی اش از بی آبی و خشکی
گسترده در بسیاری منطقه های آن می کوچند و به جاهای دیگر پناه می برند. حساب و کتاب
آدم هایش که دیگر روشن است؛ یا نه! برعکس، اصلن روشن نیست! هر روز که از خواب برمی
خیزی، باید چشم چیزی تازه، ناخوشایند یا حتا ناگوار را داشته باشی؛ از گرانی ناگهانی
این یا آن کالا گرفته تا ماجراهای گوناگونی که یکی از دیگری ناگوارترند و زندگی را
به کام توده های مردم زهر کرده اند. اکنون، بسیاری از تنگدستان که پیش تر نان را نیز
یا دشواری بر سر سفره های شان می آوردند، باید با صدقه و نیکوکاری خوارشمارنده ی
منش شان آن را فراهم کنند؛ و درست می گوید؛ نام این را زندگی نمی توان نهاد!
تا چندی پیش به این ها نام ریشخندآمیز «آزمون الهی» داده بودند که گویا خداوند آن را برای توده
های مردم بکار می گیرد تا اطمینان یابد که از اندازه ی ایمان مومنین به درگاهش چیزی
کاسته نشده باشد! این آزمون، البته نسخه ی دیگری نیز برای توانگران و زالوهای
اجتماعی دارد؛ آنگونه که ملاها و آخوندهای خودمان و نمونه های همانندشان در دین ها
و آیین های دیگر می گویند:
خداوند به آن ها زر و سیم
فراوان می بخشد تا ببیند آیا برق سکه های زرین و سیمین، چشمان شان را کور و ایمان
شان را سست می کند یا نه! شگفت خدایی است! و از آن شگفت آمیزتر، مردمان ساده دلی که چنین یاوه
گویی های مشتی شکمباره را باور می کردند و شاید هنوز می باورند! باوری که پیامد
سرراست آن، گردن نهادن به وضعیت موجود، زیر نام هایی چون «دست سرنوشت»، «تقدیر
الهی»، «خواست خدا» و یاوه هایی اینچنین است.
ب. الف. بزرگمهر ۲۵ دی ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر