آن رهبر از ماه آمده ی ما نیز
که همگی وی را فرشته ای آسمانی می پنداشتند، گویا بسان تو و «ریش الدین ابوالمحاسن»
کنونی، کینه جو بود. اینگونه که می گویند، هنگامی که پس از سال ها به خاک ایران
گام نهاد، یکی از نخستین پرسش هایش درباره ی پاسبانی بود که هنگام دستگیری اش در
سال ۱۳۴۱ کشیده ای به گوش وی نواخته بود. بخت با آن پاسبان یار بود که یکی دو سالی
پیش از انقلاب، جان بجان آفرین سپرده بود؛ وگرنه، روشن نبود چگونه به آن جهان
رهسپار می شد.
اکنون، تو نیز چندان سخت نگیر!
سر و ته آن بزهکاری برجای مانده و پول هایی که کش رفته ای را نیز سر هم می آورند و
آنگاه پاک و بی هیچ پیشینه ی ناگواری به بهشت رهسپار خواهی شد. خداوند نیز چون
اهریمن، همه ی این ها را درمی یابد و از جانوری که به دست مبارک خویش از گل کوزه
گری آفریده و از دَم فرخنده ی خویش در بینی اش فوت کرده تا روانی خداوندی یابد،
چشمی بیش از این ندارد؛ هرچه باشد، دَمِ خود اوست و آن اهریمن بیچاره را نیز خود
وی آفریده تا جای پای فراری برای تو و آن
دیگران فراهم باشد. بخت با تو یار بود مبارک!
سرا پا حُسن و جمالی مبارک!
اخم نکن مبارک! مبارک است، مبارک!
ب. الف. بزرگمهر ۲۳ دی ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر