چند نکته درباره و به بهانه ی بیانیه کمیته مرکزی حزب
توده ایران به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن
بجای پیشگفتار
نوشتار انتقادآمیز «با توده ها آشکار و روشن سخن بگوییم و حقیقت را به مردم
بگوییم ...» در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
به نگارش درآمد. به این انگیزه که
از برخی جُستارهای درمیان نهاده شده در آن، دشمنانِ توده های مردم ایران و حزب
توده ایران بهره ای نابجا نبرند از انتشار بیرونی آن خودداری ورزیده و تنها به
نشانی الکترونیکی دبیرخانه حزب توده ایران (۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۲) فرستاده شد.
اکنون، نیازی به آن درنگ ها و چشم پوشی ها نمی بینم. برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.
ب. الف. بزرگمهر
هشتم بهمن ماه ۱۳۹۳
***
با توده ها
آشکار و روشن سخن بگوییم و حقیقت را به مردم بگوییم ...
چند نکته درباره و به بهانه ی بیانیه کمیته مرکزی حزب توده ایران به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن
چند نکته درباره و به بهانه ی بیانیه کمیته مرکزی حزب توده ایران به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن
در «بیانیه کمیته مرکزی حزب تودة ایران، درباره سی و پنجمین
سالگرد انقلاب بهمن ۱۳۵۷» چندین بی دقتی و یکی دو گواهمندی (استدلال) سست و نادرست
دیده می شود. افزون بر آن، در این بیانیه کمبودی کم و بیش چشمگیر دیده می شود که
نخست از آن آغاز می کنم:
در هیچ جای آن، سخنی از توطئه های امپریالیسم برای سرکوب
و پس از آن به شکست کشاندن انقلاب و جمعبندی فشرده ای از سی و پنج سال گذشته
تاکنون در هماوندی با وضعیت جهان آن هنگام (هستی اتحاد شوروی و نقش آن در پیروزی
انقلاب بهمن) و اوضاع امروز در میان نیست!
در بخشی از این بیانیه با گواه گرفتن از برنامه نوین حزب
در ششمین کنگره ی آن آمده است:
«... انقلاب با درهم
کوبیدن رژیم شاهنشاهی، مرحله سیاسی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و به مرحله
اجتماعی، یعنی اصلاحات بنیادین اقتصادی- اجتماعی در راه محدود کردن سرمایه داری
گام نهاد.» و در جای دیگر گفته می شود:
«... انقلاب ایران درمرحله سیاسی متوقف ماند ...» که می پندارم منظور «مرحله اجتماعی» بوده است!
در جای دیگر، باز هم با گواه گرفتن از برنامه نوین حزب در
ششمین کنگره ی آن، چنین آمده است:
«نیروهای چپ ایران و به
خصوص حزب توده ایران، با تکیه بر این دستاوردها، توان تودهای عظیم انقلاب، و
برداشتهای نظری خود از شرایط مشخص اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی کشور، به این نتیجه
رسیدند که در صورت ژرفش روند اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی و تثبیت دست آوردهای مرحلههای نخست انقلاب، روند انقلابی
در کشور را میتوان ادامه داد، و سرانجام بر عامل عقبماندگی روبنایی یعنی
نبودِ ائتلاف بزرگ مردمی و مترقیای از نیروهای سیاسی کشور با برنامه معین و مشخصی
در مسیر بازسازی کشور، میتوان چیره شد.»
در اینجا نیز بخشی از جمله که آن را برجسته نمایش داده
ام، لق و سست است؛ گویی کسانی در کنار به تماشا ایستاده اند تا در صورت ژرفش ...
روند انقلابی را پی گیرند! وگرنه، روند دیگری در پیش خواهند گرفت یا از جای
شان تکان نخواهند خورد؛ جمله ای گنگ!
در بند پایانی بیانیه، از آن میان گفته می شود:
«تجربه دو دهة اخیر نشان میدهد که میتوان با استفاده
از همه امکانهای دردسترس، با مبارزة مشترک پیرامونِ شعارهای واقعبینانه، رژیم را
بهعقب نشینی و پذیرشِ خواستِ تودهها واداشت.»
از دید من، چنانچه این جمله با جمله ای دیگر چون «...
و زمینه های سرنگونی آن را فراهم ساخت» پی گرفته نشود، نه تنها نمودار
شرایط عینی کنونی ایران نیست که تفاوت چندانی با موضعگیری های سازشکارانه ی برخی
نیروهای بیرون رانده شده از حزب که زیر پوشش «هواداران حزب» کار خود را پی می
گیرند و نیز نیروهای "اصلاح طلب" چپ نما که خواهان دگرگونی و چرخش قطعی
به سود توده های کار و زحمت نیستند و حتا نیروهای مزدوری چون «راه توده ـ پیک نت»
نخواهد داشت؛ آن ها نیز گاه گداری برای چپ نمایی از اینگونه شعارها به میان می
آورند.
شعارهای واقع بینانه، شعارهای مقطعی را در چارچوب چشم
اندازی گسترده تر به میان می آورند؛ ترسی از بر زبان راندن آن چشم اندازها ندارند
و تا آنجا که ممکن است، شعارهایی مشخص هستند! به عقب نشینی واداشتن رژیم و واداشتن
آن به پذیرش خواست توده ها بیش از اندازه کلی است و برزبان راندن یا نراندن آن ها به
جایی بر نمی خورد و چندان تفاوتی پدید نمی آورد!
یکی دو مورد را نیز نادرست می دانم. از دید من، نباید بهانه
جویی ها و گواهمندی های سست و نادرست گذشته را پی گرفت.
در بخشی از بیانیه آمده است:
«حزب ما از همان آغاز جنبش انقلابی مردم ایران به زمینه
های عینی اهمیت پیدا کردن نقش مذهب در جنبش انقلابی توجه کرد و به ارزیابی آن
پرداخت. در طول ۲۵ سال ـ از کودتای ننگین ۲۸ امرداد تا انقلاب بهمن ۵۷ ـ روحانیون
تنها گروهی بودند که به مراتب بیش از دیگر گروه ها و سازمان های سیاسی امکان
داشتند از طریق مساجد، تکایا، جلسه های مذهبی به ترویج و تبلیغ افکار و نظرات خود
بپردازند و این درحالی بود که نیروهای انقلابی و چپ مانند حزب ما، فداییان خلق و
مجاهدین خلق در زیر شدیدترین عملیات پیگرد و سرکوب ”ساواک“ قرار داشتند و امکان
تماس مستقیم و بی واسطه آنها با مردم وجود نداشت و همین امر موجبِ تقویتِ نقشِ خمینی
و نیروهای هوادارش گردید و در تسلطِ او و اطرافیانش در رهبریِ انقلاب بسیار مؤثر
افتاد.»
این گفته ها که در آغاز انقلاب بهمن نیز از سوی رهبری
گذشته ی حزب توده ایران به میان آمده، بیش از آنکه از درونمایه ای درست برخوردار
باشد، توضیح و توجیه پدیده ای است که ریشه در نارسایی ها، کم کاری ها، اشتباهات
کوچک و بزرگ و ناکامی های خودِ حزب و در فرجامِ کار، از دست رفتن اعتماد توده های
مردم دارد؛ ماهیت چنین پدیده ای، گسستگی پیوندها با طبقه کارگر و سایر زحمتکشان
است. اگر دوره ی یادشده را با دوره ی پیش از آن در ایران یا با دوره ای که حزب
بلشویک روسیه در شرایط شدیدترین پیگردها و دستگیری های پی در پی و حتا نفوذ پلیس
مخفی در بالاترین ارگان آن، همچنان پیگیرانه کار خود را پی می گرفت، بسنجیم، سویه
ی توجیه گرانه و سطحی بودن گفته های بالا روشن تر به دیده می آید. در همین باره،
چندین سال پیش نوشته بودم:
«من این استدلال توجیه
گرانه را که گویا ”طی ٢۵ سال از کودتای ننگین ٢٨ اَمرداد تا انقلاب، روحانیون
تنها گروهی بودند که به مراتب بیش از سایر گروه ها و سازمان های سیاسی امکان
داشتند از راه مساجد، تکایا، جلسات مذهبی و نیز برخی نهادها همچون انجمن سلطنتی
فلسفه به ترویج وتبلیغ افکار و نظرات خود بپردازند و این درحالی بود که جبهه ملی
از امکان تماس با مردم برخوردار نبود و نیروهای انقلابی و چپ مانند حزب ما، فداییان
و مجاهدین خلق درزیر شدیدترین سرکوب قرار داشتند و امکان تماس مستقیم و بی واسطه
وجود نداشت. [و گویا] همین امر درتقویت و تسلط نقش خمینی و نیروهای هوادار او
دررهبری انقلاب بسیار موثر افتاد.“، نه در گذشته و نه اکنون، هیچگاه نپذیرفته
ام؛ زیرا خوشبختانه از این امکان برخوردار بوده ام که آنچه را در سینه توده ای هایی
که در ژرفای توده های زحمتکش، در کنار و همراه با آنها رزمیده بودند، از زبان
خودشان و با اندوه همراه با خوش بینی برای آینده بهتر، به گوش جان بشنوم. آنها،
برایم گفته اند که چگونه در بسیاری از روستاهای ایران، آنگاه که توده ها به حزب
توده ای خود، مانند چشمان خود اعتماد کرده بودند، گروه گروه در برابر دفترها و خانه
های حزب توده ایران، برای عضویت در این حزب صف می کشیدند و به آن چشم امید داشتند.
همان ها، به چشم خود، دیده بودند که چگونه کودتاچیان سرمست از پیروزی کم و بیش
آسان بدست آمده، بسیاری از همان توده های روستایی اینک آگاه شده به منافع خود را،
در همان روستای زادگاه خود، گروه گروه به دار آویخته بودند. روستاییانی که در سنجش
با دوران کنونی بسی مذهبی تر و آغشته به خرافات بیشتر بوده اند؛ و بازهم زیرا در
همان هنگام ”... نیروی متفکر، پاکدامن، فداکار و بانفوذ این طبقه [طبقه
کارگر] ... قادر [بود] قشرهای عقب مانده را با خود همگام سازد یا به شوق برانگیزد
…“ (بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین) و حزب توده ایران
توانسته بود، حتا برخی آخوندها و ملاها را ـ به هر انگیزه ای که به سوی حزب آمده
بودند ـ در گوشه و کنار کشور، به کار و پیکار به سود زحمتکشان روستایی و شهری
وادارد.»
«سر نخ های گم شده کلاف را بیابیم!»، ب. الف. بزرگمهر ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
در همین زمینه در پاسخ به فراخوان حزب توده ایران برای
نظرخواهی «رفقا، هواداران و دوستان حزب» برای
بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»از آن میان،
یادآور شده بودم:
«شکست جنبش توده ای در کودتای ۲۸ اَمرداد ۱۳۳۲،
سرکوب و ازهم پاشی سازمان این حزب در ایران، نه تنها توشه ای برای آموختن از ندانم
کاری ها و بهبود بیماری های ریشه دار شده در سازمان و مدیریت این حزب فراهم نیاورد
که با کوچ کم و بیش ناگزیر بخش عمده ی رهبران بجای مانده از آوار شکست به کشور
شوراها، افزایش نیز یافت. زیر فشار بدنه ی حزب، ”پلنوم چهارم“ با شرکت رهبری و
کادرهای آن، ناچار به پذیرش این یا آن ندانم کاری فاجعه بار شد؛
تا آنجا که روشن است، روش برخورد بی سامان (غیر سیستماتیک) به ندانم کاری های
انجام یافته در آن ”پلنوم“ و شیوه ی نادرست و ناجوانمردانه ی از سر خود وانمودن
ندانم کاری ها و انداختن آنها به گردن دیگری یا گروه دیگر، افزایش بیش از پیش
باندبازی های روشنفکرانه در رهبری این حزب و واگرایی سازمانی ـ ایدئولوژیک آن را
در پی داشت. افزون بر آن، در جریان این روند، بخشی از این رهبری را به ابزار دستِ
سیاست هایی بیرون از چارچوب حزب دگردیسه نمود. کمبودها و نارسایی های گذشته، نه
تنها از میان نرفت که همچنان برجای ماند و در تار و پود این حزب بیش تر ریشه
دواند. در پی همه ی اینها، پیوند «حزب توده ها»، نخست با توده ی حزبی و در پی آن
با جامعه ایران و بویژه توده های زحمتکش آن سست تر شده، هرچه بیش تر از هم گسست و
زمینه ساز کژی های دیگر شد»
نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب
توده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، سوم شهریور ماه ۱۳۹۰
زنده یاد رفیق اردشیر آوانسیان در نامه ی انتقادی خود به
شماری از اعضای کمیته ی مرکزی وقت حزب و از آن میان رفیق علی خاوری درباره ی
ندانمکاری ها و کارهای ضدساختاری و ضد اساسنامه ای رفیق یادشده و چند تنی دیگر ، از
آن میان می نویسد:
«حقیقت را بایستی به مردم
گفت تا کارها درست شود. با توده ها بایستی آشکار و روشن حرف زد ...» روشن
است که این توده ها در گام نخست، توده های حزبی اند و بخش عمده ای از آن حقیقت
گویی و روشن سخن گفتن باید بی هیچ گمان و گفتگویی، بررسی و واکاوی ندانمکاری ها و
کارهای ضد اساسنامه ای دوران سی و چند ساله ی کنونی را دربرگیرد و نتیجه ی کار را
با توده ها در میان گذارد.
در جایی دیگر از بیانیه با وام گرفتن از سخنان یکی از
گماشتگان رژیم به نام علی مطهری و با شیوه ی برخوردی غیرطبقاتی بسان همو گفته می
شود:
«واقعیت این است که نیروهای مذهبی به دلیل مجموعه ای
از عوامل از همان نخستین روزهای انقلاب به شدت نگران تأثیر عمیق اندیشه های چپ،
مجاهدین خلق به عنوان رقبای مستقیم خود، و تأثیر سیاست ها و برنامه های حزب توده ایران
بر حیات کشور بودند.»
می پندارم چندان نیازی به گواهمندی گسترده برای این
جُستار نیست که «نیروهای مذهبی» دربرگیرنده ی دامنه ی گسترده ای از لایه های خرده
بورژوازی شهری و روستایی، بورژوازی و نیز طبقه کارگر و «لُمپن پرولتاریا»ست که دیدگاه های گوناگون طبقاتی را زیر پوشش
باورهای دینی و مذهبی به نمایش گذاشته و می گذارند؛ بگذریم از اینکه در آن بخش
بندی نادرست، «مجاهدین خلق» نیز می بایستی بخشی از «نیروهای مذهبی» بشمار می آمدند!
افزون بر این و مهم تر از همه، روشن نیست آماج پرچانگی درباره ی آنچه آن گماشته ی
رژیم بر زبان رانده و دو بند کوتاه و بلند پی در پی و نزدیک به نیمی از یک صفحه
کاغذ را دربر می گیرد، چه بوده است؟!
آیا منظور از آن، پس از ادعای پر آب و تاب در بند پسین درباره
ی «... ارزیابی علمی و منطبق با درک مارکسیستی ـ لنینستی ...»،،
نتیجه گیری زیر بوده است:
«به دلیلهایی معین، از
جمله مواضع انحصارطلبانه و قشریِ هوادارانِ خمینی و تفرقه و چنددستگی بینِ نیروهای
انقلابی، ملی، و آزادیخواه، جبهة متحدِ خلق برپا نگردید.»؟
آیا چنین شیوه ی برخوردی، افکندن بار پاسخگویی (مسوولیت) تاریخی
از گردن خود در خوش بینی بیجا به حاکمیت و دنباله روی از آن، بجای در پیش گرفتن
سیاستی مستقل بر پایه منافع طبقه کارگر چیز دیگری است؟ سیاستی مستقل که رهبر
خردمند پرولتاریای جهان: و. ای. لنین در آن باره بویژه، بروشنی و پیگیرانه پافشاری
می کرد:
«بدست آوردن، نگاهداری و حفظ بلاشرط استقلال سیاسی طبقه ی
کارگر و جنبش کمونیستی و استقلال طبقاتی آن در اتحاد با نیروهای ضد امپریالیستی غیر
پرولتری» («مسائل معاصر آسیا و آفریقا»، ر. الیانفسکی)
آیا با بر زبان راندن اینکه «... تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی
و اجرای آن در عمل فاجعه کنونی را در میهن ما پدید آورده است ...» بار
پاسخگویی در برابر تاریخ و نسل های پسین ایرانی را از دوش بر زمین نیفکنده ایم؟
آیا در برابر همه ی نشانه ها و نمودهای منفی و از آن میان، تصویب آن اصل
واپسگرایانه، واکنشی درخور، بجا، به هنگام و پیگیر بر پایه ی «ارزیابی علمی
و منطبق با درک مارکسیستی ـ لنینستی »داشته ایم؟!
بیایید با خود، نیروهای پیرامون مان و توده های مردم
ایران از سرِ راستی و درستی برخورد کنیم و به گفته ی آن رفیق زنده یاد:
با توده ها آشکار
و روشن سخن بگوییم و حقیقت را به مردم بگوییم تا کارها درست شود!
ب. الف. بزرگمهر
۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۲
پی نوشت:
از انتشار بیرونی این یادداشت خودداری کرده ام.
امیدوارم سودمند باشد.
ب. الف. بزرگمهر
۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر