«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ دی ۱۶, سه‌شنبه

آن ها سزاوار ناسزاهایی به مراتب بدتر از این ها هستند!

دستمان برسد، دادگاهی چون دادگاه تبهکاری های نازی برای شان برپا می کنیم!

از زبان آخوند پلید، «اُم الفساد والمفسدین»: اکبر بهرمانی، برگرفته از تارنگاشتی، آورده است:
«برخی افراد تند، بی‌ادب و عصبانی، آتش معرکه را زیاد می‌کنند ... گاهی در قم و مشهد حرف‌هایی زده می‌شود که عقلم نمی‌رسد دیگر باید چه کار کنم. برخی فکر می‌کنند این فضا لیبرالیستی است؛ در حالی که ما اگر فضای صدر اسلام و جلساتی که امام علی(ع) را خطیب آن بوده است را ببینیم، متوجه می‌شویم که هرفردی در آن فضا مساله خود را مطرح می‌کرده و حتی فضا به اهانت نیز کشیده می‌شده و خوارج هم میدان خوبی برای خود می‌دیدند؛ اما حضرت علی (ع) اجازه اهانت به کسی را نمی‌دادند»

از «گوگل پلاس»

می نویسم:
ببینید چه کسی از ادب سخن می گوید! کسی که دستش به خون بسیاری از فرهیجتگان و انقلابیون راستین ایران آغشته است. مدتی است همه شان مودب شده اند؛ از این یکی و آن آخوند امنیتی پفیوز گرفته تا حتا مزدوران شان در همین شبکه های اجتماعی که روشن نیست در شکنجه گاه ها چه بلاهایی سر مردم آورده اند.

دیشب کسی در پستی اعتراض کرده بود که «پفیوز»، نشانه ی بی ادبی و چیزهای دیگری است که فراموش کرده ام. من یکی از کسانی هستم که چنین واژه هایی را در مورد تبهکاران سزاوار به دار آویخته شدن بارها بکار برده ام و کاربرد چنین ناسزاهایی را در چنین موردهایی درست می دانم و اشتباه هم نشود؛ ناچارم این را از زندگی شخصی خودم بگویم:
چندی پیش خواهر بزرگ تر من که از دست یکی دیگر از برادرانم بخاطر ناسزایی که گفته بود، گلایه می کرد، در گفتگوی تلفنی با آن قربان صدقه های خوشایند خواهری هفت سال بزرگ تر از تو می گفت:
تو تنها کسی در خانواده هستی که هیچگاه به من بی احترامی نکرده ای.

در پاسخش گفتم:
من به هیچکدام از برادر و خواهرهایم نیز بی احترامی نکرده ام که مورد تایید وی نیز بود؛ در مورد دیگران نیز همینگونه و دست بالا در چندین مورد که با آدم های لات که ناسزاهای خواهر مادرسر داده بودند، بی آنکه کم ترین ناسزایی بارشان کنم، مشت هایم  را بکار گرفته ام که آن ها نیز از شمار انگشتان دو دست فراتر نمی رود.

اکنون اگر به جُستار این آقایان برگردیم، در کشورهایی که هنوز حکم به دار آویختن یا صندلی الکتریکی و گردن زدن و ... از میان نرفته، هنگامی که کسی دست به کشتار می زند و حتا یک نفر را می کشد، در بیش تر موردها به دار آویخته می شود یا یکی دیگر از موردهای یادشده در بالا درباره اش اجرا می شود. دریافت آن دشوار نیست که این آقایان از آن رهبر دبنگ بیشرم و درغگو گرفته تا همین اُم الفساد والمفسدین و آن سیب زمینی پیاز پخش کن و آخوند امنیتی ریش حنایی، عامل مستقیم و غیرمستقیم بدبختی، بی خانمانی، روسپیگری حتا زنان شوهردار، بیکاری و همه ی بزهکاری های کوچک و بزرگ دیگر در این کشورند و از دید آن آقای میرزابنویس سزاوار یک پفیوز نیز نیستند! نه برعکس سزاوار بدتر از این ها هستند و آیا جای واژه ای چون «پفیوز» کدام واژه ی دیگری می توان نشاند؟ و چه کسی گفته که ادب و بی ادبی از یکدیگر جدا هستند؟! اگر چنین باشد، کم وبیش همه ی سرایندگان کهن و گاه نوین کشورمان که بی ادب بشمار می آورند.

در کشوری که سنگ را بسته و سگ را گشاده اند و چنین تبهکاران دزدی مانند همین مردک پفیوز میداندار ادب شده، چکار دیگری از دست مردم در چنین شرایطی برمی آید؟ مرگ بر همه ی این تبهکاران که کشورمان را به چنین روزی انداخته اند و مردمانش را به تیره روزی محکوم. هنگامی که نوشته ی کسی را با این مضمون می خوانی:
«اگر مردی بیا ایران و زن باش» من از شرم آب می شوم. از خودم شرمنده می شوم و از شما چه پنهان، من که مرگ را نیز دستِکم چندین بار ریشخند کرده ام، گاه آرزوی مرگ برای خودم نموده ام تا نبینم و نشنوم و همه ی این ها و وضعیت بیمناک برای کشور، زنان و جوانان و کارگران و کم و بیش همه را این بیشرف های دزد پدید آورده اند؛ اسیدپاش ها را می شناسند و هنوز دستگیر نشده اند؛ بجای آن، کنشگران اجتماعی را به زندان می افکنند.

این ها شایسته ی ناسزاهایی به مراتب بدتر از این ها هستند! و دستمان برسد، دادگاهی چون دادگاه تبهکاری های نازی: دادگاه نورنبرگ برای شان برپا می کنیم.   به امید آن روز

ب. الف. بزرگمهر    ۱۶ دی ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!