«حتی روی آستین
پیراهنش هم حرف های نخست نام و نام خانوادگی اش را گلدوزی کرده است تا مبادا از
کلاس دیپلماسی اش کم شود! ولی درنیافت که کلاس و جایگاه دیپلماسی نه به راستی و کژی
کت است و نه به پیراهن و عینک!
کلاس و حایگاه یک دیپلمات به آن است که هنگام ورد به گفتگوها
نه روی چرخ زمینگیرشدگان «ویلچر» بنشیند و نه برای پیاده روی ذوق زده شود و با
آنکه همواره کوچکش می کنند از سر ناچاری [با آن اسب چهره] همگام شود تا شاید نماینده
اش را به سازمان ملل راه دهند!
کلاس و جایگاه دیپلمات جمهوری اسلامی آن است که هنگام خندیدن
قهقهه نزند که تفسیر به مستی از «باختر» نشود و یا پهنه های جهانی را بختی برای
بازی های انتخاباتی خود نبیند!
آری جناب روحانی! یکی از صدها دشواری دیپلماسی ما درنیافتن
(عدم فهم) همگام شدن یک دیپلمات [با همان اسب چهره آماج وی است.] و ظاهرسازی
خود است که در پشت این صحنه سازی ها و کف های روی موج، هزار و یک دشواری دیگر
نهفته است که گویا شما از بیان آن نگران هستید! دشواری از جنس نقطه های خیالی ...»
از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛
افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.
ب. الف. بزرگمهر
می خواستم برایش بنویسم که به یک خودفروخته، پند و اندرز
می دهی؟! ولی از کنار آن گذشتم و با خود گفتم:
در آن حاکمیت و حتا پیرامون آن، کدامیک را می توان یافت
که خودفروخته یا خودباخته نباشد؟ خودباختگانی شیفته و فریفته ی کشورهای
امپریالیستی ... و خودِ این که چنین چیزهایی نوشته یا آدمی بسیار نادان است که
چنین بدیده نمی آید یا یکی از همان خودباختگان درون یا پیرامون حاکمیت که به
اندرزگویی پرداخته است ...
سپس به یاد نخستین روزهای انقلاب و بازدید نماینده ی
خمینی از یکی از وزارتخانه ها افتادم که دوستی کارمند آنجا برایم بازگو نموده بود و
همچنان در خاطرم مانده است. آخوندِ نماینده، پس از گشت و گذاری در چندین طبقه ی
ساختمان آن وزارتخانه و گفتگو با یکی دو کارمند، تنها یک انتقاد به ذهنش رسیده
بود:
«مُهر پادشاهی سربرگ کاغدهای رسمی را بردارید!» همین و
بس!
اکنون، آن دلواپسان نیز که بیش از هر چیز دیگر دلواپس
منافع پلید خود هستند و مشام تیزشان چون بسیاری دیگر از آدم های دزد و دغل، بوی بر
باد رفتن کلاه شان را نیک احساس کرده، بجای پرداختن به چالش ها و پرسش های بنیادی
تر به همگامی این خودفروخته با آن مردک اسب چهره در یک خیابان بند کرده اند. آیا نمی دانند که همگامی کسانی چون وی با امپریالیست ها بسی فراتر از همگامی با کسی در یک پیاده روی است؟
پیشرفت را می بینید؟! حتا نه به اندازه ی نیم گام لاک
پشتِ چیستان آن دانشمند یونان باستان!
آیا به عنوان نمونه ای تاریخی نمی توان همان هنگام که بمب افکن های «یانکی» ها واپسین بمب های ناپالم را در سراسر خاک ویتنام می ریختند با آن ها به عنوان نمایندگان خلقی پیروزمند و سرفراز در پاریس پشت میز گفتگو نشست و برای نخستین بار شکستی تاریخی را به امپریالیست های اهریمن خو گرانبار نمود؟!
آن دلواپسان نه می خواهند و نه می توانند به عنوان نمونه بپرسند
که چرا همه ی «قرارداد ننگین ژنو» که بخشی از آن، همچنان زیر برنام ریشخندآمیز
«بسته شفاهی» پنهان است، منتشر نمی شود و به آگاهی مردم نمی رسد؟
آیا تنها از آن «آقا بیشعور» می ترسند که این خودفروخته و
«نخودچی های همراهش» را «بچه های انقلاب» نامیده بود؟ نه! بیگمان، چنین نیست؛
منافع پلیدی چون سایر دزدان کوچک و بزرگ دارند که بجای پرداختن به چالش های
بنیادین به چیزهایی کم اهمیت بند می کنند و با بزرگنمایی آن ها هم خود، هم آن «آقا
بیشعور» و هم رژیمی پوسیده را ریشخند مردم ایران و جهان می نمایند. همه ی آن ها در
پی سهمی بیش تر و چرب تر از دله دزدی های بیشمار و بی حساب و کتاب از جیب مردم ایران
اند؛ مهم نیست کجا! هرجا که دست کژشان بند شود؛ همه شان، آنچنان به اندرز شنیدن خو
گرفته اند که گوش های شان چون گوش فیل پهن شده است؛ از این گوش می شنوند و از آن
گوش درمی کنند. در اندرز دادن به دیگران نیز استادند. تنها اندرزی که آن ها
سزاوارش هستند به دار آویخته شدن و سرنگونی رژیم بی آبرو، دزد و ورشکسته شان است!
ب. الف. بزرگمهر
۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر