... این بار جان و جنازه با هم آمیخته شد؛ بسان حق و ناحق که آن ها درآمیخته بودند.
مُرده بود و روی دست مانده؛ نه برای خانواده که بسیاری دیگر. آنهایی که جان را گرفته بودند، پول گلوله را نمیخواستند؛ ولی پول خون را هم نمیدادند! مگر اینکه چیزهایی بگویند تا سپس چیزکی بگیرند؛ ولی هیچکس آمادگی گفتن آن چیزها را نداشت. این شد که حتا جنازه را تحویلشان ندادند؛ خودشان به گور سپردند و خودشان تفسیر:
که از ما بود و بر آنها!
یکی به آرامی گفت:
دروغ است!
آن ها که جان میگرفتند و جنازه نمیدادند، پچپچش را نشنیدند.
این بار، دو تن با صدای بلند گفتند:
دروغ نگویید! حق را پنهان مدارید!
آن ها که جان میگرفتند و جنازه نمیدادند، باد در گلو
انداختند که ما حق ایم و شما ناحق!
باری دیگر، چند تن بلندتر گفتند:
این چه حقی است که برای پشتیبانی از خویش به دامن ناحق می
آویزد؟!
آن ها که جان میگرفتند و جنازه نمیدادند، این بار خفقان
گرفتند.
دگربار چندین تن فریاد زدند:
این چه حقی است که برای پشتیبانی از خویش، نوای دیگران را
در گلو خفه میکند؟!
آنها که جان میگرفتند و جنازه نمیدادند، خواستند جان اینها
را نیز بگیرند و جنازه را نیز ندهند؛ ولی این بار جان و جنازه با هم آمیخته شد؛ بسان
حق و ناحق که آن ها درآمیخته بودند.
یکی گفت:
آنکس که جان میگیرد، ناحق است!
دیگران پی گرفتند:
آنکس که جان میگیرد، ناحق است!
آن هایی که میخواستند جان بگیرند، ترسیدند و جنازه را
رها کردند. دیگران جنازه را برداشتند.
یکی گفت:
آنکس که جان داد، به حق پیوست!
دیگران پی گرفتند: آنکس که جان داد، به حق پیوست ...
بهمن ماه ۱۳۹۳
از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و (اندکی) بازنویسی درخور از
اینجانب؛ برنام را با اندک دستکاری از متن برگرفته ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر