گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو
گفتم فریضه دارم آخر، نشان دهید
من دوستدار خواجهام آخر، نِیَم عدو
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست
او را به باغها جو یا بر کنار جو
مستان و عاشقان، برِ دلدار خود روند
هر کس که گشت عاشق، رو دست از او بشو
ماهی که آب دید، نپاید به خاکدان
عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو
برف فِسُرده کو رخ آن آفتاب دید
خورشید پاک خوردش، اگر هست تو به تو
خاصه کسی که عاشق سلطان ما بُوَد
سلطان بینظیر وفادار قندخو
آن کیمیای بیحد و بیعد و بیقیاس
بر هر مسی که برزد، زر شد به ارجعوا*
در خواب شو ز عالم وز شش جهت گریز
تا چند گول گردی و آواره سو به سو
ناچار می برندت باری به اختیار
تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبرو
گر ز آنک در میانه نبودی سرخری
اسرار کشف کردی عیسیت، مو به مو
بستم ره دهان و گشادم رهِ نهان
رَستم به یک قِنینه**
ز سودای گفت و گو
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
با اندک ویرایش در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برنام را نیز از
متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
* ارجعوا،
عربی واژه ی «برگشت» است.
** قنینه،
آوندی است چون شیشه و صُراحی که شراب در آن پر کنند. (واژه نامه ی دهخدا)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر