جناب صادق علیه السلام روزی از اصحاب پرسید:
شما هیچکدام بوف را در
روز دیده اید؟
گفتند:
این مرغ دیده نمی شود مگر
درشب؛ روز هیچگاه بیرون نمی آید.
فرمود:
فرمود:
در زمان پیامبر صلی الله این
مرغ همیشه در آبادی و عمران بود و با مردم خو می گرفت. در خانه ها و قصرها جای می
گرفت. هنگام خوراک، نزدیک سفره می آمد. صاحبخانه از خوراکی که می خورد، پیش او می
انداخت و او می خورد. چون کوفیان حسین را کشتند، این مرغ از آبادی به خرابه ها آمد.
گفت:
«بد مردمی هستید شما فرزندانِ
آدم. پسر را برای مال دنیا کشتید؛ دیگر هرگز به خود مطمئن نیستم. از کشتن من چه
پروا دارید؟» روزها روزه می گیرد. چیزی نمی خورد که بیرون بیاید. شب که می شود
افطار می کند به قوت لایموت و گریه و نوحه می کند بر حسین و لعن می کند قاتلان آن
حضرت را تا بامداد.
این جُستار در «حلیه المُتقّین»
کم و بیش با همین عبارت از زبان امام رضا آمده است.
برگرفته از «کتاب کوچه»،
حرف «ج»، ص ۸۹۱، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ سوم، سال ۱۳۹۰ (با ویرایش و پارسی
نویسی درخور از اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر