«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ فروردین ۳, دوشنبه

هر آنچه در میان است، قاعده و هر آنچه برون، جدابافته ای بر قاعده!


هر دو تصویر پیوست را از «گوگل پلاس برداشته ام. در تصویر زیرین، سنگ و درخت و کلاغ و آدمی در برابر بگمانم الله سر به زمین سوده اند و در تصویر بالایی، بالرینی در کالبد گل ارکیده، نقش بسته و روشن نیست برای که در حال چرخ زدن است. بیگمان برای الله نیست؛ جلوی الله نه تنها نمی توان چنین بی ادبانه جامه ای عریان در بر کرد که با هر بار چرخیدن، زیبایی هایت را به رُخش بکشی و آزرده اش نمایی که باید چادری بر سر کنی تا همه ی آن زیبایی ها و زیر و بم اندامت را بپوشاند؛ آنگاه نیازی به باله رقصیدن نیز نیست.

دوباره نگاهی به تصویر زیرین می اندازم و از خود می پرسم:
آماج کسی که این چند تصویر را کنار هم سرهم بندی و درج کرده، براستی چه بوده است؟ آن تخته سنگ میان دریا، درخت سر خم کرده و کلاغی کاونده ی زمین زیر پای خود، چه هماوندی با آن مرد دارند؟ آیا آن ها نیز سرگرم نیایش به درگاه الله اند؟ چرا تصویر اُلاغی سر بر زمین سوده در کار نیست؟ شاید صاف و ساده به این دلیل که الاغ است و نیایش به درگاه پروردگار به این جانور باربر نیامده است:
«الاغ است دلیل الاغ!»۱ و نه به این دلیل که پاهایش چنین امکانی برای سر بر زمین ساییدن بدانگونه فراهم نمی کند!

با خود می اندیشم:
اگر این ها را نشانه ی نیایش همه ی آخشیج های طبیعت به درگاه الله گرفته، آن بالرین سر برآورده از گل ارکیده را چگونه با خِرَد خود خواهد سنجید؟ جدابافته۲ای بر قاعده؟! آشوبگری دلربا از تبار اهریمن؟! ...

هرچه می کوشم تا در اندیشه ی چنان آدمی، گمانه بزنم و به ساخت اندیشگی اش نزدیک شوم، کم تر کامیاب می شوم. گویی جهانی دیگر است؛ جهانی بس ساده در چارچوب «اندازه» (هندسه)۳ اُقلیدسی، بیش تر زاویه دار و کم تر دایره و خمیدگی که تنها دو بَر (پهلو یا «بُعد») دارد؛ هر آنچه در میان است، قاعده و هر آنچه برون، جدابافته ای بر قاعده!

ب. الف. بزرگمهر    سوم فروردین ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ کم و بیش در همان مایه «آفتاب است دلیل آفتاب»

۲ ـ آمیخته واژه ی «جدابافته» را با اندک چشم پوشی، بجای واژه ی از ریشه عربی: «استثناء» بکار برده و بجای «استثنایی بر قاعده» نوشته ام: «جدابافته ای بر قاعده». برای واژه ی «قاعده» به مانش فلسفی آن، واژه ی پارسی درخور نیافتم. نکته ی مهم در کاربرد چنین زبانزدی که شاید کم تر به دیده گرفته شده، آرش آن است که در بنیاد خود، اشاره به کار یا جُستاری نشدنی دارد؛ زیرا «قاعده» در مانش فلسفی و منطقی که در اینجا منظور از آن، منطق صوری و الگوی متافیزیکی برخورد به پدیده ها در شیوه ی اندیشگی کهنه و ناسازگار با پیشرفت های دانشورانه و فن آورانه ی دو سه سده ی کنونی آدمی است، باید دو ویژگی دربر داشته باشد:
الف. سازگار با همه ی حکم های جزئیات جُستارِ خود باشد؛ و
ب. برای شناخت آن جزئیات، شایستگی کاربرد داشته باشد.

به این ترتیب و بر بنیاد آن شیوه اندیشگی، در «قاعده»، جدابافته ای (استثناء) نمی تواند و نباید هستی داشته باشد؛ زیرا «قاعده» را زیر و رو کرده از میان برمی دارد. در این نوشتار، من نیز آن را به آرش یاد شده، بکار گرفته ام

۳ ـ همانگونه که نیاکان ما ایرانیان و پارسی زبانان، در دوره ی چیرگی تازیان بر ایران پهناور دوره ی پایان ساسانیان و پس از آن، ناچار به پارسی نمودن واژه های گرانبار شده ی عربی بودند یا آن ها را به آرشی دیگر در زبان پارسی بکار می بردند، بسیاری از واژه های پارسی نیز بویژه در دوره ی نخستین «اسلام» چیره شده به زور شمشیر در میهن مان به زبان تازیان بیابانگرد که تازه با برخی مانش ها و جُستارهایی فراتر از فرهنگ بیابانی خود روبرو شده و ناچار به گواریدن آن ها بودند، راه یافت و دگردیسه شد (همانا مُعرّب شدن). یکی از این واژه ها که نمونه های دیگری از آن ها نیز به همین سرنوشت دچار شده، واژه ی «اندازه» است که افزون بر آرش زبان روزمره ی مردم، دانشی کاربردی نیز در ایران باستان و پیش از اسلام بود. دانسته از واژه ی «کاربردی» سود می برم؛ زیرا بنا بر برخی پژوهش ها و گواهی ها، این دانش در ایران در سنجش با دانش «اندازه گیری» در یونان و نخستین دوره های روم باستان، سویه ای کاربردی تر داشته که نشانه ی پیشرفته تر بودن نسبی آن در میهن مان نسبت به جهان آن هنگام نیز بوده است.

به هر رو، سرنوشت «اندازه» چنان بود که به زبان عربی درآمد و «هندسه» شد و همین واژه ی دگردیسه شده به ایران بازگشت و ما هنوز «اندازه» ی خودمان را «هندسه» می خوانیم. به این ترتیب، آنچه به نام «هندسه اُقلیدسی» یا «هندسه مسطحه» (به پارسی تر آن: «اندازه ی دوبَر» یا «اندازه ی دوپهلو»!) خوانده می شود به گمان بسیار نیرومند از ایران ریشه گرفته که این یک نیز به نوبه ی خود از هند سرچشمه گرفته است. همانگونه که بیش تر ما بر آن آگاهیم، شمارگان «صِفر» و «سامانه ی دهدهی» در ریاضیات که پیشرفت های بزرگ آینده در این پهنه از دانش را در پی داشت، آفریده ی دانشمندان هند بوده است؛ ایرانیان آن را از فرهنگ هندی که با فرهنگ ایرانی همریشه و به هم گره خورده اند، گرفتند؛ عرب ها از ایرانیان و اروپایی های از راه اسپانیا (اندلس) از عرب ها آموختند و بکار بردند. از میان سایر رشته های ریاضی، رشته ی «اندازه» در ایران، بگمان نیرومند به دلیل کم آبی و نیاز به کاوش آب و کشیدن کاریزها و مادی ها در گستره هایی کم و بیش پهناور و فرسنگ هایی دراز، سویه کاربردی تری نسبت به سایر دانش ها داشته و در جهان آن هنگام برتر بوده است. یورش تازیان به ایران ساسانی، افزون بر دیگر زیان های آن، نابودی بسیاری از دستاوردهای فرهنگی، دانشورانه و فن آورانه ی ایران را نیز در پی داشت؛ بگونه ای که بسیاری از خاستگاه های این دانش یا آن فن آوری بدرستی شناخته شده نیست و به کشورهای دیگر نسبت داده می شود.   

پیش تر در پانوشتِ یکی از نوشتارهایم، اشاره ای به یکی دوتای دیگر از واژه های هم سرنوشت با «اندازه» نموده بودم که یادآوری آن را در اینجا سودمند می دانم:
واژه ی «قانون» در زبان عربی از واژه ی «کانون» پارسی ریشه گرفته و چون برخی دیگر از واژه های عربی، چون هندسه (اندازه) و الماس («ال» + «ماس» از ماسیدن) دوباره به زبان پارسی زورچپان شده است. دانسته و آگاهانه، «زورچپان» را بکار می برم؛ زیرا برخلاف روند بده بستان شناخته شده میان تبارها و خلق های جهان از دوره های کهن تر تاکنون و پذیرش واژه های بیگانه و گوارش آن ها در زبان بومی که بویژه با گسترش داد و ستدهای بازرگانی میان آنان هماوند است، بسیاری از واژه های عربی در دوره ی چیرگی دویست ساله ی تازیان بیابانگرد بر ایران زمین که از سخن گفتن و نوشتن پارسی زبانان به زبان پارسی با درشتی هرچه بیش تر جلوگیری می نمودند، با زور به زبان پارسی گرانبار شده و پس از آن با فراز و نشیب هایی در دوره های گوناگون و کاربرد بیش تر زبان عربی به بهانه ی قرآن از سوی آخوندها و ملاهای نادان در زبان زیبا و روان پارسی جا انداخته شده اند؛ واژه هایی که به همین دلیل و چنانچه اندکی در فرهنگ پارسی زبانان کشورهایی چون افغانستان، تاجیکستان و جاهای دیگر باریک شویم، بروشنی به آن پی خواهیم برد، می توانند آسان تر از زبان پارسی زدوده شوند.

برگرفته از نوشتار «پیدایش نابرابری در میان مردم به پیدایش دولت انجامید!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۴ آبان ماه ۱۳۹۲


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!