«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

برخی ها نیز چون هلو می مانند ...


نوشته ای است از نویسنده ای ناشناخته که برای چندمین بار به آن برمی خورم:
برخی آدم ها به انجیری رسیده می مانند که یهو از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات؛ آن اندازه بی هوا که نمی دانی چه شد؛ چگونه شد و خودت را می زنی به کوچه ی علی چپ و از بودنش سرخوش می شوی.

برخی ها بسان عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت. هوا را می بلعی؛ آنچنان ژرف که عطر بودن شان را تا واپسین دمِ زندگی در شُش هایت نگه می داری.

برخی ها چون ماهی های سرخ کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛ جانت را با جان و دل در هوای شان تازه می کنی.

برخی ها آرامش مطلق اند؛ لبخندشان، درخششِ برق چشمان شان؛ نوای آرام شان و مهم تر از همه، تپش قلب شان، انگار که جهانی آرامش به رگ و ریشه ات می چکانند و آن اندازه ارجمندند، آن اندازه بکرنگند که دلت نمی آید حتا انگشتت هم به آن ها بخورد!* می ترسی آب شوند و تو بمانی و جهانی دریغ.

برخی ها بودنشان، همین ساده بودن شان، همین دم و بازدم شان، جهانی لبخند می نشاند روی گوشه ی لب مان!

از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب:    ب. الف. بزرگمهر

با خود می اندیشم:
یک گونه ی دیگر هم در همین مایه ها هست که بسیار خواستار دارد:
برخی ها نیز چون هلو می مانند که تا نام شان را ببری، بپرند به گلویت؛ آن اندازه بی هوا که تنها شیرینی اش را بچشی و دیگر به هیچ چیز نیندیشی؛ به همین سادگی!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۴  

پی نوشت:

* این «نخود آش» دوباره درِ گوش من زمزمه می کنه:
اینجوری زیادی رُمانتیکه! بهتره بجای « دلت نمی آید حتا انگشتت هم به آن ها بخورد» بنویسی:
« دلت نمی آید حتا انگشتی به آن ها برسانی»!

من مانده ام با او چه کنم! سرانجام، سرم را به باد خواهد داد ...

ب. الف. بزرگمهر    ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۴  

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!