از ابراز احساسات یک یک شما فرزندانم، خرسند و شادمانم. می دانم که مرا بیش تر چون کیسه پولی می بینید که هر از گاهی می توان به آن ناخنک زد. از شما چه پنهان، خودم را چون خرسی پشم و پیله ریخته می دانم که هربار مویی از وی کنده اید، آه از نهادش برخاسته است.
نیک می دانم تا آن اندازه به من دلبسته اید که اگر دست تان برسد مرا به زنجیری بسته و در بازار شهر به پایکوبی واخواهید داشت تا در برابر آشنا و ناآشنا، چند ریالی نیز از این راه دشت کنید. خدا می داند که برای شادمانی شما، خودم را برای چنان روزی نیز آماده نموده ام و از ته دل امیدوارم این تارهای وابستگی روزی پاره شود و روی پای خودتان بایستید! بزبان ساده تر:
گورتان را گم کنید! آنگاه روشن خواهد شد که احساسات تان
تا چه اندازه ریشه دار بوده و از کجا برخاسته بود.
از زبان «نخود آش» همراه با ویرایش و پیرایش چند ناسزای چارواداری و
آبدار آن:
ب. الف. بزرگمهر ۱۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر