نوشته است:
«درد یعنی سرت به همون سنگی بخوره که روزی به سینه می زدی!»
از «گوگل پلاس»
خنده ام می گیرد. می دانم درد
خنده ندارد؛ ولی ناخودآگاه باز هم می خندم و چهره ی ترشروی «حضرت آدم» پس از پرتاب
شدن به زمین و خوردن سرش به آن شهابسنگ سیاه در بیابان های عربستان که اکنون جایی در
آن چاردیواری پوشیده در پرده ای سیاه رنگ قابش کرده اند، جلوی دیدگانم جان می گیرد* و ناخودآگاه باز هم می خندم؛ این بار نهیبی است
همراه با ناسزایی به خود. با خود می اندیشم:
چه درست گفته است: به آرش
باریک واژه به واژه! این را نیز می شود قاب گرفت و به دیوار آویخت ...
ب. الف. بزرگمهر ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۴
* درباره ی آن چند سالی پیش، چیزکی نوشته
بودم:
آنگونه که در «اراجبف» (بر وزن «احادیث») آمده، «حضرت
آدم» علیه السّلام هم پیش از «آدم» شدنش، فتنه گری منحرف و بی بصیرت بود؛ پس از
آنکه از «بهشت آسمانی» به
زمین پرتاب شد، سرش به سنگ خورد (به گمان بسیار همان سنگ سیاه یا «حجر الاسود» که
در «خانه ی خدا» آویزان است!) و بصیرت یافت؛ پس از آن بود که تازه «آدم» شد! ...
از نوشتار «حضرت آدم هم پس از آنکه سرش به سنگ خورد، آدم
شد!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۹ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر