شعارنوشته ای است بگونه ای چشمگیر، سفسطه آمیز و انباشته از نادانی (تصویر پیوست). کسی که آن را درج کرده، همچنین نوشته است:
«وحدت مال جاییه که منافع ملی لحاظ بشه؛ نه جایی که چوب حراج بهش بخوره بدون هیچ
دستاوردی! و عزت، استقلال، امنیت کشور و زندگی مردم
توی خطر قرار بگیره [نگیره]. نباید به خاطر منافع سیاسی و انتخاباتی
یک گروه، کشور به جایی بره که عراق و لیبی رفتن و زمینهی مشروعیت یافتن حریم
طولانی مدت، نظارتهای افسارگسیخته و در نهایت حملهی نظامی دشمن فراهم بشه.»
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور، در نشانه گذاری ها از
اینجانب؛ برجسته نمایی ها و افزوده ی درون [ ] از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
در نوشته ی یادشده نیز که جُستار به آن پراهمیتی را به «منافع
سیاسی و انتخاباتی یک گروه» محدود نموده، رگه ای از نادانی دویده است؛ گرچه،
رویهمرفته از سمتگیری درستی برخوردار بوده و خطر پیش رو را نیک می بیند. با خود می
اندیشم:
چگونه می شود، ریشه ی چنین ناهمتایی که در شعارنوشته آشکارا
به چشم می آید را دریافت و توضیح داد؟ و چرا و بر کدام بنیاد، باید یگانگی (وحدت) با
جریان و روندی سیاسی که در نوشته ی همراه تصویر به «منافع سیاسی و انتخاباتی یک
گروه» فروکاسته شده و اگر نیک نگریسته شود، سیاست چیره بر کم و بیش سرتاپای رژیم
تبهکار و ضدخلقی ایران است را پاس داشت و همزمان آن را نفرین۱ نمود؟!
هم اکنون، سرگرم نوشتن یادداشتی هستم که پی نوشت آن، بیش
از خود نوشته بدرازا کشیده و در آن به «مشت چدنی در دستکش مخملی» که رهبر نادان و
نابکار رژیم، زمانی در گذشته از کسی شنیده، آن را گوشنواز و درخور
کاربرد برای سخن سرایی یافته بود نیز اشاره شده است؛ مُشتی که نه از برون که از
درون آماده ی فرود آمدن می شود.
آیا وی که چنین شعارنوشته ای را درج نموده و کسانی چون
وی که آن ها را به هیچ رو نمی توان و نباید بخشی از «دلواپسان» یا بهتر بگویم:
«خوش چُسان پیرامون خزینه ی پر از درّ و گوهر خیمه و خرگاه رهبری» بشمار آورد،
چنین مُشتی را نمی بینند؟ بگمانم چرا، دستِکم آن را احساس می کنند؛ ولی چرا هنوز
درنمی یابند که یگانگی با نفرین، یکجا نمی گنجند و همسو نیستند؟ آیا می توان با
کسی یا جریانی اجتماعی یگانه بود و همزمان به وی دشنام (نفرین) داد؟! تنها چیزی که
در خِرَدم می گنجد، خرفتی پیامد سال ها بهره وری نابجای دزدان نابکار اسلام پیشه
از باورهای پاکدلانه ی توده ی مردم به کیش اسلام و آیین های آن و تبلیغات گسترده پیرامون
پریشانگویی های مذهبی برای سر فرود آوردن در برابر سرنوشت (مَشّیت الهی) و چشم
فروبستن بر این همه پلیدی و پلشتی پدید آمده است؛ کارل مارکس، دانشمند نابغه ی
انقلابی، درست می گفت که دین را افیون توده ها می دانست۲؛ افیونی که نشانه های آن در همین شعارنوشته بروشنی بازتاب یافته است:
«ضمن لزوم وحدت، نفرین بر این سیاست»!
ب. الف. بزرگمهر ۳۰
خرداد ماه ۱۳۹۴
پی نوشت:
۱ ـ پارسی نویسی:
واژه ی «نفرین» که به شیوه ی دستور زبان عربی از آن واژه
هایی چون «نفرت»، «تنفر» و «متنفر» نیز ساخته شده، در بنیاد خود، آمیخته واژه ای
پارسی، دربرگیرنده ی پیشوند «ن» یا «نا»ی نفی و «آفرین» («ناآفرین) است که آرش «آفرین»
را واژگون کرده و به «نفرین» کوتاه شده است.
۲ ـ کیش، افیون (تریاک) توده هاست (Die Religion ist das Opium des Volkes). خاستگاه
این گفتاورد (نقل قول) از دیباچه ی کاری نوشته شده در سال ۱۸۴۳ ولی منتشر نشده از
کارل مارکس به نام: «سهمی در نقد فلسفه ی حقوق هگل» (A Contribution to the Critique of Hegel's Philosophy of Right)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر