«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

از آن یکی که با چاقو سر می بُرید تا این یکی که با پنبه سر می بُرد ...


چهره آرایی چشمگیری از «برادر بَرَک حسین اوباما»ست؛ رییس جمهوری که شاید بیش از هر رییس جمهور یا بهتر بگویم کارگزاری به امپریالیست های «یانکی» یاری رسانده است.

زمانی دورتر در ایران، مشتی اسلام پیشه که واپسین پله های زنهارخواهی (خیانت) را در حاکمیت رژیم فرومایه و ورشکسته ی جمهوری اسلامی می پیمودند، وی را «برادر» می خواندند و کسی چه می داند، شاید چنین پیشوندی در نامه نگاری های پوشیده ی آن رهبر دَبَنگ به وی نیز آمده و اکنون، ناچار به «خط خطی کردن هول هولکی»۱ آن باشند. مشنگ هایی نیز چندین شب در خیابان های بالای تهران، شمع در دست راه افتاده و شعار می دادند:
«اوباما! اوباما! تو با مایی یا آن ها؟!» تا به پندار کودکانه ی خود۲ «برادر بَرَک حسین» را به سوی خود بکشند و وی را به ایرانی که از چشم آن شکم سیرها، «گل و بلبل» بود و همچنان نیز هست، خوشبین نموده تا شاید دستی به سر و گوش نادان شان بکشد یا دستِکم، کاری به کارشان نداشته باشد.

آنچه درنمی یافتند و همچنان نیز بخش سترگی از آن ها بنا بر سرشت و گرایش طبقاتی خویش از دریافت آن ناتوان اند، نقش «برادر بَرَک حسین اوباما» و همه ی دم و دستگاه حاکمیت «یانکی» ها در کارگزاری و کارچاق کنی برای خداوندان بهره کش جهان سرمایه داری است؛ خداوندانی که نیازمند پا نهادن به روی صحنه ی نمایش نیستند و حتا اگر تصویری از آن ها در جایی درج شود نیز برمی آشوبند. برای آن ها تفاوتی نمی کند که این کارگزار سیاهپوست است یا سپیدپوست؛ «دمکرات» است یا «جمهوریخواه»؛ از این تخمه است یا از آن نژاد! مهم تر از همه، شایستگی و کارآمدی شان در چرخاندن آن دم و دستگاه سرکوب بهره دهان بگونه ای است که سرمایه های سترگ شان خوب بچرخد، سود سرشارشان کاهش نیابد و نمایش خررنگ کنی پابرجا و کارآ باشد! آن کارگزاران باید از دوش همه ی این ها برآیند؛ کارگزارانی که بسته به شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی، چهره هایی گوناگون می یابند:
از آن یکی که دلبستگی ویژه ای به آتش زدن داشت و با چاقو سر می بُرید تا این یکی که با پنبه سر می بُرد ...

ب. الف. بزرگمهر   دهم تیر ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ این عبارت را از یکی از طراحان و کاریکاتوریست های پرمایه ی ایرانی وام گرفته ام.

۲ ـ کودکانه در بهترین گزینه ی آن!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!