نوشته ای است از هنرپیشه ی خوب و دوست داشتنی: پرویز پرستویی که کسی آن را در «گوگل پلاس» درج کرده است:
«ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﻢ
ﺑﻮﺩ؛ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﺩﻧﻤﻮﻥ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺑﯿﺴﮑﻮﯿﺖ !ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻂ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﺖ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺻﻒ ﺯﺩﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻭ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ؛ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ
ﺑﻮﺩﻡ، ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﮐﺎﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ ﻣﯿﮑﻨﻦ؛ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻮ ﺻﻒ ﻣﻮﻧﺪﻡ؛ ﻭﻟﯽ
ﺁﺧﺮﺵ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﻗﻮﺍﻋﺪﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻻﻥ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻪ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ؛ ﻭﻟﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ !ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻫﺎ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﭼﯿﺰﺍ ﺭﻭ
ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﻢ؛ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﺪﻓﺸﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺭﻭ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﯿﺘﺎﯼ
ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻥ.
ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻻﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ
ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺏ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻣﻬﻤﺘﺮﻩ ﯾﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﯿﺘﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ؟ ﺍﻭﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺮﺩﻣﯽ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﯿﺘﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ می سنجند.»
از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
سردستی و با شتاب نوشتم:
پاسخش بسیار ساده است:
اگر اینگونه نبودی که پرویز پرستویی نمی شدی! می شدی یکی
از همون دله دزدها! کوچک یا بزرگش هم تفاوتی نداره. ضمن اینکه آدم هر راهی رو که می
ره، بهتره از همون نخست آگاهانه بره؛ وگرنه سر هر پیچ و گردنه ای در برابر همین
پرسش قرار می گیره و ممکنه حتا در سن پیری همه چیز رو به باد بده. امیدوارم این
هنرمند خوب و مردمی کشورمون همینگونه که هست، بمونه و همچنان از کنار چنان بیسکویت
هایی هرچه آگاهانه تر بهتر بگذره.
همانجا
***
با اینکه چنان پاسخی داده بودم، متن نوشته ی آقای پرستویی
بگونه ای آزاردهنده توی ذهنم چرخ می زد. با خود می اندیشیدم:
چه بحران گسترده و همه سویه ی اقتصادی ـ اجتماعی در ایران
فرمانرواست که حتا دامن این هنرپیشه ی ارژمند میهن مان را نیز گرفته و طبیعی است
که چنین نیز باید باشد. مگر می توانی در چنان جامعه ای که فرهنگ و اخلاق در آن تا
این اندازه فروکش کرده، باشی و دامنت را نگیرد یا دستِکم، چنان پرسشی در تو
برنیانگیزد؟ جامعه ای آلوده به کیش و آیینی وامانده و تبهکارانی که درست جلوی
دیدگانت دروغ می بافند و همزمان میلیاردها پول و سرمایه مردم را می چاپند و هنگامی
که می پرسی، تازه بازی های کودکانه ای بسان «گرگم به هوا» یا «چشمبندی» آغاز می
شود؛ یکی آن را به گردن دیگری می اندازد؛ دیگری جُستار را از بنیاد نادرست می
خواند و می گوید: همه چیز همانگونه است که خدا خواسته و هنگامی که بازهم گندش بیش
تر درمی آید، آن «ساده ریست»* بیشرم و بی
آبرو، پا به صحنه ی نمایش می گذارد تا دیگران را به پنهانکاریِ بیش تر وادارد:
هیس! بروید پنهانی در حای دیگر بخورید! جلوی مردم نمایش
ندهید تا دل شان بیش تر بسوزد؛ درگیری میان خودی ها را کش ندهید تا مردم بو ببرند
...
... و باز هم بساط اسلامی دروغین که چنین است و چنان،
همچنان روبراه و هنگامی که به بیشمار پلیدی و پلشتی در سی و شش سال آزگار اشاره می
کنی و واماندگی گسترده ی اقتصادی ـ اجتماعی و دله دزدی های خرد و کلانِ اسلام
پیشگان را به رخ شان می کشی با گستاخی بیمانندی پاسخ می دهند:
این هنوز اسلام نیست ... اسلام واقعی هنوز پیاده نشده! ما
هنوز در آغاز راهیم ...
با بغضی در گلو که نه می ترکد و نه فرو می رود با خود می
اندیشی:
اگر هنرمندی سرد و گرم روزگار چشیده در آن سن و سال، چنین
می گوید و می پرسد، وای به روزگار جوان ترها! وای به روز و روزگار و آینده ی میهن
مان! وای به آن اسلام راستین و پایان راه که شاید چیزی بسان جمهوری اسلامی برده
داری موریتانی باشد؛ یا شاید از آن نیز بدتر ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۴ تیر ماه ۱۳۹۴
* اشتباه
نوشتاری نیست! دانسته «ساده ریست» از مصدر «ریسیدن» یا همانا «ریدن» نوشته ام!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر