شیخ اجل در اینجا اشک می ریخت و می سرود!
تصویری از «مدرسه مستنصریه ی بغداد» را که به گفته ی وی،
شیخ اجل سعدی شیرازی بیشتر سروده های خویش
را آنجا سروده، درج نموده است (پیوست).
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت:
ای فلان این چه حالتست؟
گفتم:
چه گویم؟
همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین صد دینار. مدتی بر آمد. بدخوی، ستیزه روی، نافرمان بود؛ زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن.
زن بد در سرای مرد نکو
هم درین عالمست دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
باری زبان تعنّت دراز کرده، همیگفت:
تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید؟
گفتم:
بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید وبه صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
گلستان ـ در اخلاق درویشان شیخ اجل سعدی شیرازی
نگاهی به آن ساختمان کهن ولی رویهمرفته خوب مانده می
اندازم و از خود می پرسم:
در کدامیک از آن حجره ها می زیسته، می سروده و سر بر
بالین می نهاده؟
پرسشی که برای آن پاسخی نیست و بیش از آنکه آگاهی سودمندی
دربر داشته باشد، سر و گوشی بیش از اندازه آب دادن در تاریکخانه ی تاریخ است و راه
به جایی نمی برد.
آیا پس از رهایی از بندِ بردگی به یاری آن بازرگان توانگر
و سپس به بند کشیده شدنش از سوی دختر وی بود که مدتی چند به همسریش در آمد و بارها
با گوشزد: «تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید؟»*، وی را آزرد؟ یا شاید پیش از آن؟ نه! بگمانم پس از
آن! و اگر آن دختر لوس و نُنُر، هر بار بابای توانگرش را که به دیناری چند، شیخ اجل را از یردگی و کارِ گِل رهانیده بود به رخ وی
نمی کشید و آزارش نمی داد، آیا وی چنان سروده هایی دلنشین و جاودانی می سرود؟! گرچه،
سعدی گویا بسیار زود خود را از این بند نیز رهانید و نمی دانم پس از آن راهی ایران
و شیراز شد یا در همین آموزشگاه کهن ماند و سروده هایش را پی گرفت. اینجاست که افزون
بر شیخ اجل شاید به روان آن دختر
دردانه ی بازرگان نیز درود باید فرستاد!
می توانم شیخ اجل را
در کنار شمعی که چون خود وی اشک می ریزد و نور می افشانَد، در یکی از همان حجره ها
به پندار آورم که سرگرم نگاشتن سروده ها و به قلم آوردنِ اندوخته های زندگی خویش
است؛ اندوخته هایی پربار که همچنان تاکنون از تازگی و سرزندگی و سودمندی برخوردارند
و ما ایرانیان را به داشتن چنین ستون تنومند ادب و زبان پارسی سرفراز می کند.
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۴
* گلستان ـ
در اخلاق درویشان، شیخ
اجل سعدی شیرازی
زیرنویس تصویر:
مدرسه مستنصریهی بغداد؛ شیخ
اجل سعدی شیرازی بیش ترین سروده های خود را در آنجا سروده است.
***
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت:
ای فلان این چه حالتست؟
گفتم:
چه گویم؟
همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین صد دینار. مدتی بر آمد. بدخوی، ستیزه روی، نافرمان بود؛ زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن.
زن بد در سرای مرد نکو
هم درین عالمست دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
باری زبان تعنّت دراز کرده، همیگفت:
تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید؟
گفتم:
بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید وبه صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
گلستان ـ در اخلاق درویشان شیخ اجل سعدی شیرازی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر