مترسک ﺭﺍ ﺗﻔﻨﮓ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﺗﺎ از کشتزار پاسداری ﮐﻨﺪ؛ هنگامیکه دریافت ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ، خداوندمان (ارباب مان) شد!
خواستیم سیاست مان ﺩﯾﻨﯽ ﺷﻮﺩ، دین مان ﺳﯿﺎﺳﯽ شد!
خواستیم ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻣﺎﻥ آدموار ﺷﻮﺩ، آدمیت مان ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ شد!
خواستیم ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎی مان ﺷﺮﻳﻒ ﺷﻮﺩ، ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﺎﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ شد!
خواستیم ﺷﺎﻩ ﻭ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، جای شان چندین و چند
ﺁﻗﺎ ﻭ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ سبز شد!
خواستیم ﺩﺭﺩﻫﺎی مان ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ !
ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ !
ﺩﻋﺎﯼ خِرَد سزاواریم؛ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺮﺯمین مان ﺗﺸﻨﻪ ﯼ دانش و
بینش ﺍﺳﺖ .
پروردگارا آگاهی بباران!
از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی نویسی و اندک بازآفرینی درخور
از اینجانب؛ برنام را نیز از متن نوشته برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر