شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه ی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار که دادند
در پرده یکی وعده ی مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پاره ی سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی که بهین پیشهورانش
گهواره تراشاند و کفن دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مَطَلَب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که می گفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، «بهار» از همه گیتی
دیدار رخ یار دل افروز و دگر هیچ
ملکالشعرای بهار
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از
سوی اینجانب؛ عنوان را از متن سروده برگزیده ام.
ب. الف. بزرگمهر
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_2877.html
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_2877.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر