می خواستم یادداشت زیر را برایش بنویسم؛ ولی پشیمان شدم:
شوخی نکن، بَبَم جان!
آن ها سال هاست که "بازگشته" اند؛ جایی نرفته
بودند که بازگردند؛ همینجا بودند. پس از انقلاب بهمن ۵۷، همه ی ترس شان این بود که
اوضاع در پهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی، بیش تر به سوی چپ گرایش پیدا کند و کار دست
شان بدهد؛ ولی، خوب! دیدید که با چه تردستی، پرونده ای برای شناخته شده ترین نیروی چپ ایران
ساختند و بدست یار دیرین شان، عسگر الاغی نومسلمان که الاغش را هم در بازار جمهوری
اسلامی به بهای خوبی فروخت و پولدارتر شد، بدست دیگر مزدوران شان که کم کم فرمان
را در رژیم جمهوری اسلامی بدست گرفته بودند، رسانده شد تا کار را چاق کنند؛ پس از
بگیر و ببندهای سال ۶۰ و ۶۱، دیگر کمابیش آسوده خاطر بودند که اوضاع رو به بهبودی
است و فراموش هم نکنیم که در ستیز گرگ منشانه میان آن ها با امپریالیست های
«یانکی» بر سر قدرت سیاسی و نفت، چه پیش و چه پس از کودتای ۲۸ اَمرداد ماه ۱۳۳۲، برای آن ها، شیخ و آخوند
و دستار به سر که خودشان برای آن ها در کشورمان، سازمان و حوزه و رتبه های بالا و
پایین ریسمان الهی و دیگر چیزهای بایسته را ساخته و پرداخته بودند، صدها بار بهتر
از گروه های با گرایش لیبرال منشانه چون علی امینی و حسنعلی منصور و نزدیک به
«یانکی» ها بود و دیدید یا شنیدید که این یکی را حتا بدست «فداییان اسلام» سر به
نیست کردند. «شاهنشاه عاری از مهرِ» پس از آن کودتای ننگین، فرآورده ی همدستی و
بخش نیرو و نفت ایران میان آن دو امپریالیست عمده بود:
امپریالیست های کهنه ی انگلیسی
و نوامپریالیست های «یانکی»! ولی، خوب! با همه ی این ها،
انقلاب بهمن که شوخی نبود؛ این بار چیزی بسیار بزرگ تر از جنبش تنباکو یا جنبش ملی
شدن نفت رخ داده بود؛ انقلابی توده ای و خلقی و دنباله ی انقلاب مشروطیت که قرار
بود، خواست های به فرجام نرسیده ی آن انقلاب بزرگ را در کالبدی دیگر و این بار
توده ای تر و خلقی تر از آن هنگام به فرجام برساند که باز هم ناکام ماند؛ ولی نه
به این آرش که هیچ پیشرفتی در کار نبوده و نیست؛ جامعه پیشرفت می کند و این همان
«موش نقب زن تاریخ» است که راهش را به هر رو می گشاید.
از این جُستار که بگذریم و دوباره به نوشته ی آن روزنامه:
«بازگشت انگلیسی ها» برگردیم، آنها که نمی توانستند هر از گاهی، سرشان را از پشت پرده بیرون
بیاورند و به شیوه ی بازی کودکان بگویند: دالُی، ما اینجاییم! می بایستی دندان روی
جگر می گذاشتند و چشم براه می ماندند تا سیّدعلی گدای شان کمی پای سفت کند؛ شکمی
از عزای سال ها بینوایی و صنّار سی شاهی، سهم طلبگی از فلان یا بهمان «نشانه ی خدا»
درآورد و برجای مانده ی "انقلابی" های هرج و مرج جوی اسلام خواه نیز از
دور و بر «خیمه و خرگاه» بیرون رانده شده یا به تیر غیب گرفتار شوند تا آن ها نیز کم
کم خودی نشان دهند؛ آن هم نه یکباره که مردم ایران را برماند؛* به شیوه ی بازی کودکانه ی «قایم با شک». اکنون، کم
کم این بازی رو به پایان است؛ ولی اگر می پندارید که بازی های کودکانه به پایان
خواهد رسید، روشن است که بیش از اندازه پا به سن نهاده و بسان کمابیش همه ی
کهنسالان تا اندازه ای خرفت شده اید!
از این ها گذشته، همه ی این بازی ها که آن دَبَنگ هم
یکبار از دهنش پرید و چنین چیزی گفت که نمی گذاریم ما را پشتِ در بگذارند، برای
روی صحنه ی نمایش است و همچنان نیز برای خر کردن توده ی مردم پی گرفته خواهد شد؛
پشت صحنه، از همان هنگام که خیال شان از بیم گردش به چپ آسوده شد، همه چیز
همانگونه است که پیش تر بود؛ داد و ستدهای خرد و کلان بجای خود برقرار است و جریان
امور، پس از آن بگیر و ببندها و زندان ها و به دار آویخته شدن چپی ها برای انگلیسی
ها در همه ی این دوره حتا بهتر از «یانکی» ها می گذشت که تا اندازه ای ـ تنها تا
اندازه ای! ـ سرشان از «نعمت های الهی» ایران زمین، بی کلاه مانده بود. بنابراین،
همین سخن فشرده و شاید نارسا بگمانم به اندازه ای بسنده نشان می دهد که برنام درج
شده در آن روزنامه با همه ی برجستگی اش، تبلیغاتی پوچ و غلط انداز بیش نیست؛ آن ها
جایی نرفته بودند که بازگردند؛ همینجا بودند و این بار هم چون گذشته، همه ی کوشش و
دانش و بینش و سرمایه های گزاف چندین سده استعمارگری خلق های جهان را بکار خواهند
بست تا بازهم جلوی روند عینی و بیرون از اراده ی این و آن در
گردش به چپ را در ایران، یونان، سودان و هرجای دیگر جهان بگیرند یا دستِکم آن
را کژدیسه نمایند؛ نبردی که همچنان پی گرفته می شود ...
ب. الف. بزرگمهر یکم شهریور ماه ۱۳۹۴
* می
دانید که انگلیس ها در ایران، بسیار بدپیشینه تر از آنند که تبهکاری های شان از
حافظه ی تاریخی مردم به این زودی ها زدوده شود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر