اگر برای گرفتن ماهی برای آن جریان بدنام و آلوده آمده باشد، جز وزغی در قلاب بدست نخواهد آورد ...
سال ۱۳۶۰ ؛ ۱۷ دی ماه عطاء الله مهاجرانی نماینده وقت شیراز
در مجلس شورای اسلامی، مقاله ای در روزنامه اطلاعات می نویسد در مذمت نهضت آزادی و
فحش بالا و پائین این حزب قانونی در آن برهه [نهضت آزادی بعدها غیرقانونی شد] ...
در روزنامه رسمی کشور، شعار مرگ بر بازرگان را فریاد می زند و به نقل از مجید
انصاری می نویسد، اگر شعار مرگ بر بازرگان، شعار توده ای ها و کمونیست ها است، ایران
۳۰ میلیون کمونیست و توده ای دارد [آن زمان جمعیت ایران تقریبا ۳۰ میلیون بود] و
در ادامه به درخواست رفراندوم بنی صدر رئیس جمهور معزول در اردیبهشت ۶۰ اشاره می
کند و این درخواست را نردبان منیت رئیس جمهور می خواند که نهضت آزادی این منیت را
در مقاله ای که روزنامه میزان آن را منتشر کرده بود با عنوان «چه کسی باید برود؟»
تئوریزه کرده است و ...
تاریخ چقدر زیبا است ... خدایا! انسان ها تا چه اندازه تغییر می کنند؛ مهاجرانی، دست دادن بازرگان با یک خانم را گناهی نابخشودنی توصیف می کند و خود سال ها بعد با زنان رنگارنگ ارتباط می گیرد و صد البته بنده مشکلی در این ارتباطات نمی بینم؛ اگر ازدواج موقت صورت گرفته باشد؛ ولی بعد این ازدواج های متعدد برای فرزندان متولد شده شناسنامه هم نمی گیرد و ... عجب صبری خدا دارد !
دیکتاتورها لباس سرخ دهه ۶۰ خود را از تن بیرون کرده و لباس سبز پوشیده اند و دیگران را به دیکتاتوری و عدم تحمل مخالف متهم می کنند !
از «گوگل پلاس»؛ دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
نگاهی گذرا به نوشته، دوپهلو و سفسطه آمیز بودن آن را بی درنگ آشکار می کند. آدم از این همه بی مسوولیتی و آمیختن دوغ و دوشاب با یکدیگر مات می ماند! با خود می اندیشم:
تاریخ چقدر زیبا است ... خدایا! انسان ها تا چه اندازه تغییر می کنند؛ مهاجرانی، دست دادن بازرگان با یک خانم را گناهی نابخشودنی توصیف می کند و خود سال ها بعد با زنان رنگارنگ ارتباط می گیرد و صد البته بنده مشکلی در این ارتباطات نمی بینم؛ اگر ازدواج موقت صورت گرفته باشد؛ ولی بعد این ازدواج های متعدد برای فرزندان متولد شده شناسنامه هم نمی گیرد و ... عجب صبری خدا دارد !
دیکتاتورها لباس سرخ دهه ۶۰ خود را از تن بیرون کرده و لباس سبز پوشیده اند و دیگران را به دیکتاتوری و عدم تحمل مخالف متهم می کنند !
از «گوگل پلاس»؛ دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
نگاهی گذرا به نوشته، دوپهلو و سفسطه آمیز بودن آن را بی درنگ آشکار می کند. آدم از این همه بی مسوولیتی و آمیختن دوغ و دوشاب با یکدیگر مات می ماند! با خود می اندیشم:
اگر برای گرفتن ماهی برای آن جریان بدنام و آلوده آمده
باشد، جز وزغی در قلاب بدست نخواهد آورد؛ و با این همه، آنچه نوشته است از سر
نادانی نیست ...
از کدام دیکتاتورها سخن می راند که جامه ی سرخ دربرداشته و اکنون به رنگ سبز درآمده اند؟ عطاء الله مهاجرانی؟! وی که نه سر پیاز بوده و نه ته آن؛ آدمی فرصت جو (اپورتونیست) چون بسیاری اسلام پناهان و اسلام پیشگان کنونی که به خورد و بردی اندک تر از سایرین برای گذران زندگی در فرانسه خشنود شد و گورش را زودتر گم کرد. اینکه در زندگی خصوصی اش، چه کارهایی از وی سر زده نیز با جستارهای اجتماعی و سیاسی، هیچگونه هماوندی سرراست ندارد که بخواهیم از آن ابزاری برای خرد کردن وی بسازیم؛ دیگرانی که بسیار پاکیزه تر می نمایانند، «چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند.». از این ها که بگذریم، گوز چه هماوندی با شقیقه دارد که به بهانه ی وی ، توده ای ها و کمونیست ها را کوبید. مگر شاه گوربگور شده به هنگام خود از «اتحاد سرخ و سیاه» سخن نمی گفت؟ آیا چنان یگانگی براستی میان توده ای ها و کمونیست ها با واپسگراترین نیروهای اجتماعی ایران هستی داشت؟ نه! یاوه ای بیش نبود که با آماج های ویژه ای از سوی آن شاه خودکامه بر زبان رانده می شد و سازنده ی آن نیز خود وی نبود؛ بر دهان یاوه گویش نهاده بودند. اکنون، این یکی نیز «اتحاد سرخ و سبز» را با آن دریافت کژ و کوله ی خود از «سرخ» و «سبز» بر زبان گرفته، دروغ می بافد.
توده ای های راستین و کمونیست ها هیچگاه، نه آن هنگام و نه پس از آن، شعار «مرگ بر بازرگان» سر ندادند و مرگ کسی دیگر را نیز آرزو نکرده و نمی کنند؛ شعارهای آن ها، اگر از برخی ندانمکاری های ناگزیر یا گریزپذیر تاریخی بگذریم، همواره شعارهایی طبقاتی بر بنیاد بینشی دانشور بوده است. مهم ترین شعارشان، «مرگ بر امپریالیسم به سرکردگی امپریالیست های یانکی» بوده و همچنان نیز هست؛ اینکه چنین شعاری در دوره ای نزدیک به سه دهه از سیاست و روزنامه ی مدعیان این حزب یا آن سازمان سیاسی رخت بربسته یا بسیار کمرنگ شده و به همان دلیل نتوانسته و نمی توانند از نیروی بالقوه نیرومند با گرایش های چشمگیر بسوی چپ در جامعه ایران سود برند، جُستاری دیگر است؛ گرچه زمینه ای برای رویش دوباره ی فرصت جویانی نیز هست که چون این یک به بهانه ی ورشکستگی سیاسی و اجتماعی رژیم تبهکار اسلام پیشگان فرمانروا بر میهن، آت و آشغال کهنه و رنگ و رورفته ای چون «نهضت آزادی» را از زیر خاک و خُلِ بیرون بکشند و به یاری چنان "گواهمندی" هایی که با یاوه گویی های شاه گوربگور شده درباره ی «اتحاد سرخ و سیاه» پهلو می زند، وصله پینه زده، بر تن توده های مردم ایران بپوشانند.
ب. الف. بزرگمهر ۱۸ دی ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_46.html
از کدام دیکتاتورها سخن می راند که جامه ی سرخ دربرداشته و اکنون به رنگ سبز درآمده اند؟ عطاء الله مهاجرانی؟! وی که نه سر پیاز بوده و نه ته آن؛ آدمی فرصت جو (اپورتونیست) چون بسیاری اسلام پناهان و اسلام پیشگان کنونی که به خورد و بردی اندک تر از سایرین برای گذران زندگی در فرانسه خشنود شد و گورش را زودتر گم کرد. اینکه در زندگی خصوصی اش، چه کارهایی از وی سر زده نیز با جستارهای اجتماعی و سیاسی، هیچگونه هماوندی سرراست ندارد که بخواهیم از آن ابزاری برای خرد کردن وی بسازیم؛ دیگرانی که بسیار پاکیزه تر می نمایانند، «چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند.». از این ها که بگذریم، گوز چه هماوندی با شقیقه دارد که به بهانه ی وی ، توده ای ها و کمونیست ها را کوبید. مگر شاه گوربگور شده به هنگام خود از «اتحاد سرخ و سیاه» سخن نمی گفت؟ آیا چنان یگانگی براستی میان توده ای ها و کمونیست ها با واپسگراترین نیروهای اجتماعی ایران هستی داشت؟ نه! یاوه ای بیش نبود که با آماج های ویژه ای از سوی آن شاه خودکامه بر زبان رانده می شد و سازنده ی آن نیز خود وی نبود؛ بر دهان یاوه گویش نهاده بودند. اکنون، این یکی نیز «اتحاد سرخ و سبز» را با آن دریافت کژ و کوله ی خود از «سرخ» و «سبز» بر زبان گرفته، دروغ می بافد.
توده ای های راستین و کمونیست ها هیچگاه، نه آن هنگام و نه پس از آن، شعار «مرگ بر بازرگان» سر ندادند و مرگ کسی دیگر را نیز آرزو نکرده و نمی کنند؛ شعارهای آن ها، اگر از برخی ندانمکاری های ناگزیر یا گریزپذیر تاریخی بگذریم، همواره شعارهایی طبقاتی بر بنیاد بینشی دانشور بوده است. مهم ترین شعارشان، «مرگ بر امپریالیسم به سرکردگی امپریالیست های یانکی» بوده و همچنان نیز هست؛ اینکه چنین شعاری در دوره ای نزدیک به سه دهه از سیاست و روزنامه ی مدعیان این حزب یا آن سازمان سیاسی رخت بربسته یا بسیار کمرنگ شده و به همان دلیل نتوانسته و نمی توانند از نیروی بالقوه نیرومند با گرایش های چشمگیر بسوی چپ در جامعه ایران سود برند، جُستاری دیگر است؛ گرچه زمینه ای برای رویش دوباره ی فرصت جویانی نیز هست که چون این یک به بهانه ی ورشکستگی سیاسی و اجتماعی رژیم تبهکار اسلام پیشگان فرمانروا بر میهن، آت و آشغال کهنه و رنگ و رورفته ای چون «نهضت آزادی» را از زیر خاک و خُلِ بیرون بکشند و به یاری چنان "گواهمندی" هایی که با یاوه گویی های شاه گوربگور شده درباره ی «اتحاد سرخ و سیاه» پهلو می زند، وصله پینه زده، بر تن توده های مردم ایران بپوشانند.
ب. الف. بزرگمهر ۱۸ دی ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_46.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر