آدم که پیر می شود، خِرِفت و خِنگ می شود و مغزش دیگر کار نمی کند؛ تازه اگر پیش از آن هم کودن بوده، دیگر واویلا؛ یک دَبَنگ درست و حسابی از کار در می آید! تفاوتی هم نمی کند که شاگرد نانوا باشد یا رهبر یک کشور. گرچه، در چنان سن و سالی، اگر هنوز شاگرد نانوا باشد و چندین بار نان را در تنور بسوزاند، پس از یکی دو بار گوشزد، عذرش را می خواهند و به خانه روانه اش می کنند؛ ولی اگر رهبر کشوری باشد و همه جا را به آتش بکشد و مردم را به روز سیاه بنشاند، چه عذری برایش باید تراشید؟! شاید بهترین عذر این باشد که وی رهبری بابصیرت و حتا بیش از اندازه بابصیرت و همه چیزدان است و در هر زمینه، پند و اندرزهایی خوب در چنته دارد که گوش کسی به آن ها بدهکار نیست؛ و آنگاه که دوده و سیاهی و ریزگرد همه جا را فرا می گیرد و زندگی همه آدم ها را سیاه می کند، روی وی را با سنگِ پا هم شده، باید سابید تا روسپید بماند! هرچه باشد، شاگرد نانوا نیست که شاگرد نانوایی دیگر بجایش نشاند؛ رهبر است و مگر می شود هر روز یک رهبر تراشید و در خُم رنگرزی، رنگش زد؟
همان به که هر بار عذری برایش
تراشید تا کسی خدای نکرده نگوید:
روسیاهی ماند به ذغال!
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ اَمرداد ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر