«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مرداد ۲۴, شنبه

اگر قرار باشد حزبی سوسیال دمکرات از آب در بیاید، سر به تنش نباشد بهتر است

گفتگویی است پندارآمیز میان رهبری از دور بیرون رفته و گوشه گیر که همچنان از دور می کوشد تا فرمان را در دست خود نگهدارد و دیپلماتی کارکشته که از سوی وی به کار گماشته شده و همراه دورقابچین هایی که پیرامون خویش گرد آورده، سیاست سوسیال دمکراسی پیشه نموده است؛ سیاستی که از سویه ی ناسازگاری آن با منافع توده های مردم و رسوایی هایی که تاکنون به بار آورده، خوشایند رهبر بازنشسته نیز نیست و گرچه راه چاره ای برای آن نمی یابد، می خواهد تا آنجا که در توان دارد، «رفیق دیپلمات»* که گرایش های لیبرال دمکراسی انگلیسی آشکاری نیز دارد را مهار کند.

رهبر بازنشسته رو به دیپلماتِ کارکشته:
رفیقی از آن حزب برادر که گفته بودم برای سخنرانی در آن همایش پیشنهاد کنی، پیشنهاد کردی؟

دیپلماتِ کارکشته:
بله! بله! همان روز پیشنهاد کردم؛ خوشبختانه دیگران هم از پیشنهاد ما خوش شان آمد و پذیرفتند. او هم آمد و سخنرانی کرد.

ـ خوب! چیزی هم از او آموختی؟

ـ آه! بله! بله! چیزهای بسیاری از وی آموختم. او گفت با اینکه شرایط عینی برای بدست گرفتن قدرت دولتی از سوی طبقه کارگر در آنجا آماده است، شرایط ذهنی چنین کاری هنوز فراهم نیست ...

ـ این ها را من هم در آن فشرده ای که نوشته بودی، خواندم؛ ولی چیزی از آن دستگیرم نشد؛ مگر او به عنوان پشنهاد سیاسی نگفته بود که گشودنِ گره کار در برقراری مالکیتِ اجتماعی، بیرون رفتن از «اتحادیه اروپا» و «ناتو»، از میان برداشتن یک‌ سویه ی بدهی ها و به قدرت رسیدن کارگران و مردم در همراهی با حزب کمونیست است؟ پس به این ترتیب، منظور آن رفیق این بود که خودِ حزب کمونیست از شرایط ذهنی برای انجام آن کارها آماده نیست؟!

ـ نمی دانم! شاید ... (رهبر بازنشسته سخنش را می بُرد!)

ـ من اگر جای تو بودم، می پرسیدم ... بیگمان، منظور آن رفیق، حزب های سیاسی دیگر هم که نبوده است! آن حزب ها که نماینده ی لایه های اجتماعی گوناگون اند، در همه ی کشورها هستند و در همه ی جنبش ها نیز با خواست های خود پا به میدان می نهند؛ بسان «کمون پاریس» و بهتر از آن، نمونه ی  انقلاب اکتبر روسیه ... مهم، آمادگی و ورزیدگی حزب کمونیست است که بتواند توده هایی که در میدان هستند را خوب و به هنگام به سوی آماج فرجامین رهبری کند ... درمی یابی که چه می گویم؟! می پندارم چندان چیزی از وی نیاموخته باشی! درست می گویم یا نه؟ یادم رفت بپرسم؛ منظور از «مالکیت اجتماعی» که نوشته بودی، چه بود؟ آیا آن رفیق، تنها به همین بسنده کرد؟! می دانی که «مالکیت اجتماعی بر زنان» را با ناجوانمردی و دروغ به مزدک بستند و درباره ی کمونیست ها هم به دروغ می گفتند که آن ها می خواهند همه ی دارایی های مردم را از دست شان بگیرند و اجتماعی کنند. اکنون از اینگونه دروغ ها دیگر نمی توانند ببافند و به خورد مردم بدهند؛ چون، بسیاری می دانند که آماج کمونیست ها «مالکیت اجتماعی ابزارهای فرآوری (تولید)» برای جلوگیری از بهره کشی سرمایه داری از این راه است؛ و نه گرفتن دارایی های خصوصی مردم در آن اندازه ای که نیازهای خودشان را تامین کند. تو هم باید این ها را بدانی!

ـ خوب! می دانید رفیق ... ما اینجا بیش تر با رفیق «گرین پیس» سر و کار داریم (گفتار «رفیق دیپلمات» که گرایشی آشکارا بهانه جویانه یافته از سوی رهبر بازنشسته که کمی هم برانگیخته شده، بُریده می شود!) ...

ـ ببین! این حزبی کمونیستی بوده ... درست تر بگویم: قرار بود برنامه ای کمونیستی سازگار با اوضاع کشورمان داشته باشد و مارکسیسم ـ لنینیسم را در برنامه ی خود گنجانده است. اگر قرار باشد حزب سوسیال دمکرات یا بدتر ار آن، لیبرال دمکرات از آب در بیاید، سر به تنش نباشد بهتر است. تو هم بجای اینکه با آن رفیق «گرین پیس» سر و کار داشته باشی، بهتر است دانش کمونیسم که خودم هم آن را خوب فرانگرفته ام، بیاموزی! ... یادم رفت بگویم که به آن فشرده ای که درآورده ای هم بدگمانم! یا باید آن را خوب درآورد که چکیده ای از سخنان و گفتگوها را همانگونه که بوده، دربرداشته باشد یا بجای آن، همه ی سخنرانی ها را موبمو درج کرد تا خوانندگان گاهنامه گمراه نشوند ... می دانی؟ با چنین شیوه کاری، نخستین چیزی که از دست می رود، اعتماد مردم و پیش از همه بر و بچه های خودمان به گفته ها و نوشته های مان است ...

ب. الف. بزرگمهر    ۲۴ اَمرداد ماه ۱۳۹۴

* آن دیپلمات کارکشته را بگونه ای قراردادی، «رفیق دیپلمات» نامیده ام!

گُرته ی این گفتگوی پندارآمیز از داستان زیر الهام گرفته شده که آن را پیش تر با برنام «پس سلامِ الله عَلَی الحِسَین» در این تارنگاشت درج نموده ام؛ گرچه الهامی دور و سنجش ناپذیر با جُستارِ این نوشتار.

***

پس سلامِ الله عَلَی الحِسَین

تعریضی است به آدم های ساده دلِ زود مُجاب شو و زود فریب خور

خان عشیره که مدتی پیش از نوکر خود آب خواسته بود و با آمدن ناگهانی شماری میهمان، هر دو از یاد برده بودند با احساس دوباره ی تشنگی از او پرسید:
ـ فغفور! مه رِ او دادی ته؟۱

فغفور که بارها به سبب فراموشکاری های خود مزه ی شلاق خان را چشیده بود، دستِ پیش را گرفت که:
ـ ها، خان! به سرت همو سات او دادم ته رِ.۲

خان، شگفت زده پرسید:
ـ خنکم بید؟۳

نوکر گفت:
ـ ها والله، خان! همچی خنکِ خنکم بید.

خان گفت:
ـ پس سلامِ الله عَلَی الحِسَین! نعلت بر قاتلون امام حِسَین!

برگرفته از «کتاب کوچه»، «حرف پ، دفتر نخست»، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، تهران ۱۳۷۸ (با اندک ویرایش، پارسی نویسی و بازآرایی از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_16.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!